ارزش چیست، پول چیست؟ ـ فرزین خ…

ارزش چیست، پول چیست؟ ـ فرزین خ…

ارزش چیست، پول چیست؟

فرزین خوشچین

 از دیدگاه اقتصاد سیاسی، هرآنچه نیاز مادی ما را برآورده کند «ارزش» نامیده می شود.

«ارزش» بر دو گونه است- ارزش مصرف و ارزش مبادله.

هر چیز مادی دارای یکی و یا هردوی این ارزشها می باشد.

هرآنچه یکی از نیازهای ما (نوشاک، خوراک، پوشاک، خانه و آسایش) را برآورده کند، دارای ارزش مصرف می باشد.

برخی چیزها دارای ارزش مصرف هستند، اما مبادله نمی شوند- مانند هوا.

برخی چیزها دارای ارزش مصرف نیستند، اما مبادله می شوند- مانند پول.

مردم برای برآوردن نیازهایشان مجبورند کار کنند و چیزهایی را تولید کنند.

هیچکس نمی تواند همۀ چیزهایی را، که نیاز دارد، خودش تولید کنند.

مردم مجبور بوده اند بخشی از تولیدات خودشان را در برابر بخشی از تولیدات دیگران مبادله کنند.

تولیداتی، که در برابر تولیدات دیگر مبادله می شوند، «کالا» نامیده می شوند.

مبادله می تواند «مبادلۀ ساده» (کالا در برابر کالای دیگر) باشد.

برای آسانتر شدن مبادلۀ کالاها با یکدیگر، پول را اختراع کرده اند و ما هر کالایی را، که می فروشیم، یا می خریم، آنرا در برابر پول مبادله می کنیم.

پول چیست

طلا، الماس و … چه نقشی در اقتصاد بازی می کنند

پول نیز گونه ای کالاست؛ کالای واسطه.

پول را اختراع کرده اند، زیرا مبادلۀ کالاها با یکدیگر بسیار دشوار و کند انجام می شد.

1) نمی توان همیشه کسی را پیدا کرد، که به کالای ما نیاز داشته و بخواهد کالای خودش را در برابر کالای ما مبادله کند. 2) نمی توان همیشه کسی را پیدا کرد، که کالایش همانی باشد، که ما نیاز داریم.

3) با خود حمل کردن نمک، پوست، روغن، شراب یا هر چیز دیگری بعنوان «کالای واسطه» برای پیدا کردن کسی، که حاضر باشد کالایش را با کالای ما مبادله کند، بسیار سخت و حتی ناشدنی است.

4) بسیار امکان دارد کالای ما پیش از رسیدن به دست مشتری، فاسد شود.

بنا بر این، پول نقش «کالای واسطه» را بازی می کند: 1) سبک و قابل حمل است. 2) فاسد نمی شود. 3) همه آنرا قبول دارند و حاضرند کالای خودشان را با پول مبادله کنند.

پول دارای «ارزش مبادله» است، یعنی ارزش همۀ کالاها را با مقدار کم یا بیش پول می سنجیم. اما پول دارای ارزش مصرف نیست، حتی اگر سکۀ طلا یا نقره باشد. سکه های طلا و نقره  دارای ارزش مبادلۀ بیشتر و متمرکزتر در خود می باشند.

برای آسانتر شدن پرداختها در برابر مقدار بیشتری از کالا، نه تنها سکۀ طلا، بلکه حتی شمش طلا، و یا الماس را مبادله می کنند.

با اینهمه، اسکناس همین نقش را می تواند بازی کند، زیرا حمل و نقل، انبار کردن و پرداخت کردن در برابر کالاهایی با حجم کمتر بوسیلۀ اسکناس آسانتر است، تا با شمش طلا و تکه های الماس و …

حتی خود طلا و الماس و … را نیز با مقدار پول ارزشگذاری می کنند.

تکرار می کنیم: پول- کالای واسطه است، که در مبادلۀ همۀ کالاها به کار می رود.

تا زمانی، که کالا تولید می شود، پول نیز لازم خواهد بود. اما شکل پول همواره در درازای تاریخ تغییر کرده است و بازهم تغییر می کند: چک، سفته، برات نمایانگر مقدار معینی از پول می باشند، که امروزه کمتر به کار می روند.

امروزه پول درشکل فیزیکی در حال ناپدید شدن است.

جای پول فیزیکی را «کارتهای اعتباری» گرفته اند. اما مفهوم پول همچنان وجود دارد و لازم است برای مبادلۀ کالاها.

هنگام خرید کردن با کارت اعتباری، چندین شماره از حساب ما کم می شوند تا جایی، که دیگر به سِفر برسند، یعنی پولی در حسابمان نمانده باشد و مجبور باشیم تا دریافت دستمزد ماهیانۀ خودمان صبر کنیم.

چندی است، حتی پول مجازی به نام «بیت کوین» اختراع شده و بعنوان «پول جهانی» در گردش است، که وجود فیزیکی ندارد، بلکه تنها در شبکه های اینترنت به کار می رود. با اینهمه، «بیت کوین» نیز نمایانگر ارزش مبادلۀ کالاهاست و کارکردش همانند پول فیزیکی می باشد.

پول- نمایانگر ارزش مبادله است، اما خودش دارای ارزش مصرف نیست.

پول، طلا، الماس، انگشتر، گردنبند و … نمایانگر «ارزش مبادله» هستند، اما خودشان کمتر نمایانگر «ارزش مصرف» هستند. تنها در مواردی ویژه در دندانپزشکی و صنایعی مانند الکترونیک، طلا در ساختن کالاهای مصرفی کاربرد داشته و در چنین حالتی، طلا دارای «ارزش مصرف» نیز می باشد.

فلزهای آهن، نقره، مس، روی و … بسیار بیشتر از طلا ارزش دارند، زیرا دارای ارزش مصرف هستند- از مس و نقره و آلیاژ روی و مس، ظروف و قاشق و… می توان ساخت؛ از آهن ابزار ساخته می شود. اگر آهن وجود نمی داشت، تمدن بشری به این پایه نمی رسید، زیرا هیچ فلزی به سختی و قابلیت شکلگیری آهن نیست. چکش، قیچی، کارد، تبر، خیش و .. همه چیز را از آهن می ساخته اند. یکی از بزرگترین علتهای پیشرفت نکردن تمدن سرخپوستان امریکا، دسترسی نداشتن آنها به آهن بود. اما طلا دارای ارزش مصرف نیست و تنها به کار زیور می خورد. شاید در برخی موارد جراحی از پلاتین و طلا استفاده می شود، اما از طلا نمی توان ابزار ساخت.

فرزین خوشچین

26 ـ 06 ـ 2020

سیستم غیرمتمرکز پارلمانتاریستی…

سیستم غیرمتمرکز پارلمانتاریستی…

سیستم غیرمتمرکز پارلمانتاریستی

ثریا ندیم پور

پارلمانتاریسم یک سیستم اداره کشور است. در چنین سیستمی مجلس (پارلمان مرکزی) نقش تعین کننده در اداره کشور را دارد. مجلس متشکل از نمایندگان مردم میباشد. این نمایندگان با رای مستقیم مردم انتخاب می شوند.

مجلس دارای دو وظیفه مهم میباشد. ۱. تصویب قوانین ۲. انتخاب دولت. دولت مسئولیت اجرای قانون وضع شده توسط مجلس را دارد. اگر دولت وظایف اش را بدرستی انجام ندهد، مجلس میتواند دولت را برکنار کند.

دو نوع پارلمانتاریسم وجود دارد ؛ پارلمانتاریسم متمرکز و پارلمانتاریسم غیر متمرکز.

پارلمانتاریسم متمرکز

 در این سیستم کشور دارای یک مجلس و یک دولت مرکزی است.

در یک سیستم پارلمانتاریستی(متمرکز ویا غیر متمرکز) رئیس کشورکه معمولا بعنوان نماینده (نماد) تمام کشور بحساب میآید می تواند یک پادشاه بدون اختیارات ویا یک رئیس جمهور با اختیارات محدود ویا بدون اختیارات باشد. رئیس جمهوردرانتخابات دوره ای هر چندسال یکبار و با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود. میزان اختیارات رئیس جمهور را مجلس تعیین می کند.

پارلمانتاریسم غیر متمرکز

پارلمانتاریسم غیر متمرکز بدین معنی است که بغیر از پارلمان مرکزی ( مجلس مرکزی) هر استانی و هرشهری خود دارای پارلمان است. مردم هر چهار سال یک بار نمایندگان خود را برای شرکت درسه پارلمان، شهری، استانی و مرکزی تعین میکنند.پارلمان مرکزی دولت مرکزی را متشکل از وزرا تشکیل میدهد. پارلمان شهری و استانی نیز دولت های خودرا که متشکل از نمایندگان منتخب مردم هستند تشکیل میدهند.

در این سیستم دولت مرکزی لایحه های پیشنهادی خود را قبل از اینکه به مجلس ببرد به پارلمان های استان ها و شهرها برای نظر خواهی میفرستد. این پیشنهادات از طریق نمایندگان مردم در این پارلمان ها به ارگان های اجرائی تحت مسئولیت پارلمان مربوطه برای نظر خواهی فرستاده میشود.

ساختار سیستم غیرمتمرکز پارلمانتاریستی

لایحه های پیشنهادی از طرف دولت مرکزی برای نظرسنجی به پارلمان ها

وظایف پارلمان استان

این پارلمان بالاترین ارگان تصمیم گیرنده درسطح استان است. از وظایف این پارلمان پیش بردن برنامه های دولت مرکزی و همچنین مسئولیت بهداشت و درمان، ترافیک و نیز فرهنگ و هنر در سطح استان می باشد. بودجه خدمات ذکر شده بطور عمده از مالیات مردم تامین میگردد. تعین سطح مالیات استان از اختیارات پارلمان استان است.  

.در رأس هر یک از ارگان های تحت مسئولیت پارلمان استان ارگان اجرایی، رهبری- سیاسی قرار دارد. این ارگان متشکل از نمایندگان مردم و منتخب پارلمان استان می باشد. این ارگان های اجرایی در مقابل پارلمان پاسخگو و موظف هستند سالانه گزارش کاری وچگونگی استفاده از بودجه مربوطه را به پارلمان بدهند. این گزارش قبل از تحویل به پارلمان توسط ارگان بازرسی پارلمان مورد بررسی قرار می گیرد سپس این گزارش قابل دسترس مردم و دستگاه های ارتباط جمعی خواهد بود. ارگان بازرسی پارلمان متشکل از نمایندگان مردم که خود منتخب پارلمان هستند.

وظایف دولت استان، بالاترین ارگان اجرایی استان دولت استان است. اعضاء دولت استان

متشکل از نمایندگان مردم و منتخب پارلمان استان می باشند دولت استان پیشنهادات مختلف ارگان های رهبری – سیاسی ادارت تحت مسئولیت پارلمان استان را از جمله بودجه پیشنهادی آنها را مورد بررسی قرار داده بهمراه دیگر پیشنهاد های خود بصورت لایحه پیشنهادی به پارلمان استان می برد.

ساختار تشکیلات استان

وظایف پارلمان شهر

بالاترین ارگان تصمیم گیرنده در مورد مسائل خدماتی شهروندان، پارلمان شهر است.
پارلمان شهر مسئولیت پیشبرد برنامه های دولت مرکزی ونیز خدمات اجتماعی مورد نیاز شهروندان، از جمله اداره آموزش و پرورش، مهد کودک، امورات مربوط به سالمندان، امور بهزیستی، اداره کار شهری، اداره محیط زیست، اداره ساختمان سازی، پناهنده گیری، رشد و تقویت انجمن های مختلف مردمی و.بعهده دارد. بودجه این خدمات بطور عمده از مالیات شهروندان تأمین می شود. تعین سطح مالیات شهری از اختیارات پارلمان شهراست.

در رأس هر یک از ارگان های تحت مسئولیت پارلمان شهر ارگان اجرایی رهبری- سیاسی قرار دارد. این ارگان متشکل از نمایندگان مردم و منتخب پارلمان  شهر می باشند. این ارگان های اجرایی در مقابل پارلمان شهر پاسخگو و موظف هستند سالانه گزارش کاری وچگونگی استفاده از بودجه مربوطه ونیز بودجه پیشنهادی خود را برای سال بعد به پارلمان. بدهند. این گزارش قبل از تحویل به پارلمان توسط ارگان بازرسی پارلمان شهرمورد بررسی قرار می گیرد سپس این گزارش قابل دسترس برای مردم و دستگاه های ارتباط جمعی.خواهد بود.

وظایف دولت شهر بالاترین ارگان اجرایی شهر دولت شهری است. اعضاء دولت شهری متشکل از نمایندگان مردم و منتخب پارلمان شهر می باشند. دولت شهرنقش هماهنگ کننده را بین ادارات تحت مسئولیت پارلمان شهرایفا می کند..دولت شهرپیشنهادات مختلف ارگان های رهبری – سیاسی ادارت تحت مسئولیت پارلمان را و همچنین بودجه پیشنهادی آنها را مورد بررسی قرار داده بهمراه پیشنهاد های خود بصورت لایحه پیشنهادی به پارلمان شهربرای رأی گیری می برد.

ساختار تشکیلات شهر

سوسیال دمکراسی چیست؟ ـ فرزین خ…

سوسیال دمکراسی چیست؟ ـ فرزین خ…

سوسیال دمکراسی چیست؟

فرزین خوشچین

اگر نخواهیم زیاد راه دوری برویم و اندیشه های «سوسیالیستی» برابری خواهانه و یا «عدالتخواهانه» را نزد تمدنهای باستان و فیلسوفان یونان کاوش کنیم، می توانیم به آغاز جنبشهای برابری خواهانه در اروپای پس از پیدایش بورژوازی اشاره کنیم و از جنبش بابیوف و مساوات طلبان فرانسوی، از سوسیالیستهای تخیلی همانند اتین کابه، رابرت اوئن، سن سیمون، فوریه تا پدیدار شدن آنارشیسم آشکارتر و تدوین شده تر اشتیرنر، بلانکی، پروودون، باکوونین و … جاده ای را ببینیم، که با همۀ کژیها، ناهمواریها و زیگزاگها و به باتلاقها و دره ها افتادنهایش، به سوی «سوسیالیسم» کشیده شده است تا اینکه به آموزشگاه مارکس-انگلس می رسد و تاریخ بگونه ای دیگر رقم می خورد.

از دید من «سوسیال-دمکرات» کسی است، که خواهان دمکراسی سوسیالیستی، یعنی خودگردانی مردمی، یعنی آزادیهای اجتماعی و حقوق مردم زحمتکش باشد. مارکس و انگلس از آنرو نام خودشان و «مانیفست» را «کمونیست» گذاشتند، که فرق میان اندیشۀ خودشان و سوسیالیستهای تخیلی را نشان داده باشند. سپس هم برای نشان دادن فرق خودشان و آنارشیستها، دوباره و اینبار نام احزاب مارکسیستی انترناسیونال را به «سوسیال-دمکرات» تغییر دادند. اما لنین و بلشویکها با غالب کردن دوبارۀ آنارشیسم، نام احزاب چپ با گرایش لنینی را «کمونیست» گذاشتند- کمونیسمی، که مارکسیسم نبود، بلکه بلانکیسمی با پوشش جارهای مارکسیستی و برای تکرار اتوپیسم پایه گذاری شده بود. این «اتوپیسم» حتی خودش را با گزینش نامش نشان می داد-«کمونیسم» فازی است، که پس از سوسیالیسم می آید و نمی توان از روی آن پرشی همانند قهرمانان پرش المپیک انجام داد. وانگهی، هرچه بیشتر دربارۀ این «فاز کمونیستی» سخن گفته شود، همان اندازه نیز بیشتر به «اتوپیسم» دچار خواهیم شد. با حلوا، حلوا گفتن، دهان شیرین نمی شود. انحراف از مارکسیسم در میان هردو گرایش («سوسیال-دمکراتیک» و «کمونیستی»-بلشویکی انترناسیونال دوم و احزاب «کمینترن») با گرایش به راست و چپ وجود داشته است. آنچه امروزه برخی از چپهای ایرانی در آرزویش هستند و آنرا «سوسیال-دمکرات» می نامند، نه می تواند تکرار روش و دیدگاههای احزاب اروپای باختری، و نه می تواند پیروی از بلشویسم باشد. پیش از هرچیز، باید این را فهمید، که «لنینیسم، مارکسیسم نیست». اگر این را درست درک کرده باشیم، می توانیم به دنبال آن فرهنگ و روش اندیشۀ «سوسیال-دمکراسی» باشیم، که مارکس و انگلس نمایندگی می کردند. توده ایها، اکثریتیها، فداییها و کاریکاتورهای اینگونه گرایشها، هرگز نمی توانند «سوسیال-دمکرات» باشند. «سوسیال-دمکراسی» تاریخ و فرهنگ خودش را دارد.

شکلگیری اندیشۀ سوسیال-دمکراسی را نه تنها در ساختار اقتصادی-اجتماعی جوامع اروپای باختری، بلکه در تاریخ سده های میانۀ این کشورها و حتی پیش از آن در پدیدار شدن سیستم حقوقی دارای «هیات منصفه» در فرانسۀ شارلمانی و سپس گسترش آن در قرن 9 به انگلستان و دستور برپایی هیات منصفه با 12 عضو از سوی هانری دوم در سال 1166 و سپس گسترش این سیستم به دیگر کشورهای اروپای باختری و جهان می بینیم. اینگونه زمینه های تاریخی، فرهنگی، حقوقی را در ایران نداشته ایم. اگر می خواهیم به تاریخ خودمان نگاهی بیاندازیم، می بایست به «مهستان» پیش از اسلام و نقد اسلام بپردازیم. نمی توانیم از هرچیزی الگوبرداری کنیم و آنرا دقیقا در ایران پیاده کنیم. برای برپایی حزب سوسیال-دمکرات، ابتدا باید آدم سوسیال-دمکرات داشته باشیم. و این یعنی آموزش و پرورش کادرهای سوسیال-دمکراسی. بسیاری از فعالان سیاسی ما، بدون تعارف «فاسد» هستند. این فساد را از بلشویسم نیز به ارث برده اند- بلشویسم یعنی فساد در همۀ زمینه ها. برای همین است، که هربار تکرار می کنم: «لنینیسم، مارکسیسم نیست»! اگر می خواهیم »سوسیال-دمکرات» داشته باشیم، باید بلشویسم را کنار بگذاریم تا بتوانیم توده ایسم را بشناسیم و نقد کنیم.

سوسیال-دمکراسی نگرشی است بر جامعه و انسان، برای دستیابی هرچه بیشتر به دادگری و رفاه زحمتکشان. این نگرش در درازای تاریخ، بویژه از پدیدار شدن طبقات خرده بورژوازی، استادکاران و شاگردان، و سپس فرارویی به بورژوازی و پرولتاریا و دگرگونیهای ساختاری در تولید و سازمان اجتماعی کار بارها دگرگون شده است- از ایدۀ «برابری» سوسیالیستهای تخیلی تا ایدۀ «عدالت اجتماعی» راه درازی پیموده شده است. اما همواره نیز، آنارشیسم و رویزیونیسم دو خطر عمده در جنبش سوسیال-دمکراسی بوده اند. آنارشیسم خواهان برپایی بیدرنگ سوسیالیسم در هر جامعه ای است، بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی-اجتماعی، و پیاده کردن «برابری» مطلق».

رویزیونیسم نیز همواره در پی کنار نهادن پایه ای ترین اصول جامعه شناسی و دانش اقتصاد سیاسی بوده است برای «سازش طبقاتی» و تعدیل «سوسیالیسم» به سود بهره کشان. در این مورد می توان بویژه به دیدگاه حزب سوسیال-دمکرات سوئد و تز رویزیونیستی اینگوار کارلسون (نخست وزیر پیشین) و آن-ماری لیندگرن اشاره نمود، که در کتاب خودشان اظهار داشته اند، که گویا در سوئد به چنان پیشرفتی دست یافته شده است، که دیگر «ارزش افزوده» تولید نمی شود و تاریخ مصرف این مقوله گذشته است! رک بگویم، این نظریه چرندی بیش نیست، که نمایانگر بیسوادی گویندگان و نویسندگانش می باشد-گرچه آنها رهبران حزب سوسیال-دمکرات هم باشند! چرا چرند است؟ زیرا هرگز نمی توان چیزی را تولید نمود، بدون آنکه بر ارزش مواد اولیۀ تشکیل دهندۀ آن چیز بیافزاییم. این را حتی نزد انسانهای کرومانیون و نئاندرتال هم نمی توان پذیرفت، زیرا اگر انسان نئاندرتال تبری سنگی بسازد، با آنکه هیچگونه روابط داد و ستد در آن زمان وجود ندارد، همینکه چوبی را بتراشد و دستۀ تبر را درست کند، و سنگی را بتراشد و خود تبر را بسازد، تبر سنگی را با رشته هایی به دسته ببندد و آنرا آمادۀ کاربرد نماید، این ابزار از ارزش مصرف نوینی برخوردار شده است، که مواد اولیۀ آن پیش از تغییر شکل و جمع شدن در یک جا، از این ارزش مصرف برخوردار نبودند. این «ارزش مصرف» نوینی است، گرچه هنوز داد و ستدی انجام نمی شود. با اینهمه، انسان نئاندرتال با کار خودش به آفرینش «ارزش افزوده» پرداخته است. و اساس بحث مارکس در «کاپیتال» همین است، که «ارزش افزوده» با نیروی کار کارگر فراهم می آید، چه این «ارزش افزوده» برای «مصرف» باشد، چه برای «مبادله». اما آشکار شدن همین «ارزش افزوده» در اقتصاد سیاسی هنگامی ممکن می شود، که فراورده برای مبادله تولید شوند و کالا نامیده شوند، وگرنه اصل «تولید ارزش افزوده» حتی در نزد انسانهای نخستین هم وجود داشت، با آنکه هنوز چیزی به نام «اقتصاد سیاسی» نمی توانست وجود داشته باشد. و این ارزشی است، که نیروی کار به مواد اولیه داده است و در درون ابزاری همانند تبر سنگی (پوستین، پای افزار، نیزه و …) انسان نئاندرتال هم نهفته است، یعنی جزء ارگانیک آن گشته است. هر اندازه هم جامعه پیشرفت پیدا کند، هر اندازه هم ابزارها و فراورده ها از تکنیک بالاتری برخوردار باشند، بازهم همان «ارزش افزوده» خواهی-نخواهی، همزمان با آفریده شدن ابزار، کالا و فراوردۀ نوین، آفریده می شود. و اگر اینگوار کارلسون و آن-ماری لیندگرن بسیار اصرار دارند اثبات کنند، که «در سوئد ارزش افزوده تولید نمی شود»، باید بتوانند اثبات کنند، که در سوئد هیچ چیزی تولید نمی شود، بلکه درخت وُلوُ، درخت اسکانیا، درخت اریکسون و درختهای دیگر در طبیعت سوئد رشد می کنند و خودشان میوه می دهند. تازه اگر هم در جنگل آمازون زندگی کنیم و به جمع آوری میوه و شکار و … بپردازیم، باز هم میوه های گردآوری شده در سبد، آرد تهیه شده از ریشۀ درختان و … دارای فرایندی هستند، که بدون دخالت کار انسان فراهم نمی شود. بنا بر این، میوه، سبزی و نان روی سفرۀ سرخپوستان آمازون هم دارای «ارزش افزوده» می باشند- «ارزش مصرف» فراهم آمده از راه کار. گرچه هیچ کالایی داد و ستد نمی شود.

جنبش سوسیال-دمکراسی شاهد رویزیونیستهایی همچون کُنراد اشمیدت و ادوارد برنشتاین بوده است، که در مبانی فلسفی دچار سردرگمی و کجفهمی بودند، اما جرات نداشتند اینگونه آشکارا علیه این اصل «کاپیتال» مارکس موضعگیری کنند، که اینگوار کارلسون و آن-ماری لیندگرن سوئدی اصل پایه ای اقتصاد سیاسی را رد کرده اند. و شگفتی در این است، که نه تنها سوئدیها، بلکه ایرانیهایی نیز، که عضو حزب سوسیال-دمکرات سوئد هستند و ترجمۀ این کتاب را خوانده اند، پاسخی به این «انحراف تئوریک» نداده اند! اگر رویزیونیستهای دوران گذشته می توانستند «سازش طبقاتی» خودشان را با افزایش رفاه کارگران، گسترش آموزش و پرورش و بهداشت رایگان و … توجیه تئوریک نمایند، هرگز هیچکدامشان پایۀ تئوریک استثمار را در اقتصاد سیاسی، بطور کلی رد نکرده بود. اما اینگوار کارلسون انگار دانشمند نوینی در اقتصاد سیاسی بوده است و کسی جرات نکرده است از او ایراد بگیرد!

فرزین خوشچین

04 ـ 12 ـ 2020

لنینیسم به زبان ساده ـ فرزین خ…

لنینیسم به زبان ساده ـ فرزین خ…

لنینیسم به زبان ساده

فرزین خوشچین

لنینیسم، مارکسیسم نیست!

بیشترین شمار فعالان چپ را لنینیستها تشکیل می دهد، اما آیا این می توان دلیل درست بودن مواضع لنینیسم باشد؟ آیا اینکه آیین بودائی نسبت به آئین زرتشتی دارای پیروان بیشتری می باشد، می تواند دلیل بهتر بودن آینن بودایی باشد؟ می دانیم، که اینگونه نتیجه گیری را نمی توان تایید نمود. جنبش فکری را باید با دلیل و منطق، با انطباق دلیل بر واقعیات اجتماعی پذیرفت یا رد کرد.

پیروان لنین آثار و رفتارهای او را «ادامه و تکمیل کنندۀ مکتب مارکس-انگلس» می دانند. اما آیا لنینیستها این را از راه مطالعه، پژوهش و اندیشه دریافته اند، یا اینکه همانند پیروان هر دین و آیینی، صرفا بگونه ای  اپیدمیک به این جرگه گرویده اند؛ مانند اینکه یکی دو نفر آنفولانزا گرفته باشند و بیایند در سالن یا اتوبوس سرفه و عطسه کنند و دیگران را به این بیماری دچار کنند؛ و یا اینکه مردم شیعه، یا سنی، یا بهایی و … هستند، زیرا در خانوادۀ شیعه، سنی، مسیحی و … زاده شده اند. چپهای ما نیز همه از دم لنینیست هستند، زیرا جماعت دور و برشان لنینیست بوده اند. هیچکدام از لنینیستها-تاکید می کنم، هیچکدام، بویژه آنهایی، که در کمیته های مرکزی سازمانها و احزاب چپ جا خوش کرده اند-، هرگز خودشان با مطالعۀ شخصی و پژوهش در ادبیات مارکسیستی، به این نتیجه نرسیده اند، که «لنینیسم ادامه دهنده و تکمیل کنندۀ مارکسیسم» است. وانگهی، این حرف مسخره ترین و بیشترین نشانۀ ناآگاهی از چند و چون آموزۀ مارکس-انگلس می باشد، زیرا اثبات کردن این ادعا امکان ندارد، اما رد کردنش بسیار ساده است.

همۀ سیاستها و تاکتیکهای لنین دقیقا اشتباه و دقیقا وارونه بودند:

در جریان انقلاب 1905 و در برخورد با دولت بورژوا-دمکراتیک استولیپین، لنین و کراسین با کمک ماکسیم گورکی توانستند با چرنوف و اس-ارها (سوسیال-رولوتسیونرها) آشنا شده و به ساختن بمب و عملیات ترور علیه استولیپین و دولتش بپردازند و جریان اصلاحات را با ترور استولیپین به شکست بکشانند!

لنین در برنامۀ رفورم ارضی خواهان «ملی شدن زمینها» بود. پلخانوف و … با این تاکتیک مخافت می کردند، زیرا ملی شدن زمینها، یعنی افتادن منبع عظیم مالی و قدرت بیشتر به دست حکومت بود، بدون آنکه دهقانان صاحب زمین بشوند.

لنین خواستار تحریم دوما (مجلس) بود، در حالیکه دولت استولیپین همۀ احزاب را آزاد گذاشته بود تظاهرات کنند، نماینده داشته باشند و در پارلمان بحث کنند. زندانیان سیاسی و بسیاری تبعیدیان آزاد شده بودند. اما لنین چنین نخست وزیری را ترور کرد.

خوب توجه کنید!

آیا لنین می تواند سیاستمدار فرهیخته و آگاهی باشد، اما دولت موقت ائتلافی سوسیال-دمکراتیک کرنسکی را با کودتا سرنگون کند؟ آیا چنین رهبر آگاه و اندیشمندی می تواند نداند، که در پی سرنگون شدن دولت ائتلافی کرنسکی این بلاها بر کشور فرود خواهند آمد-شکست در جنگ با آلمان و اشغال سرزمین و مردمان اسیر، جنگ داخلی و سرکشی ژنرالهای ارتش، قحطی، تیفوس، وبا، کشتارهای دسته جمعی و قتلهای بیشمار، دزدی، آتشسوزی، دخالت ارتش کشورهای بیگانه، نابودی اقتصاد و فرار مردم به سوی غرب؟

اگر لنین این چیزها را پیشبینی می کرد و می دانست، او جنایتکاری بیش نبود. اما، اگر پیشبینی نمی کرد و نمی دانست، او رهبر خردمند و دارای دانش بیش از مارکس و انگلس نمی توانست باشد.

لنین در سیاست اقتصادی، پول را حذف کرد و مالیات جنسی را برقرار کرد. اما پس از ویران شدن اقتصاد، «سیاست نوین اقتصادی» را پیش کشید، یعنی «سرمایه داری دولتی» به جای کمونیسم. آنگاه از بورژوازی غرب هم خواهش کرد بیاید در روسیه سرمایه گذاری کند! آیا لنین مغز اقتصادی بود؟

لنینیسم، نه تنها در روسیۀ 1917، بلکه درهیچ کشور دیگری، در هیچ زمانی، بویژه در زمان ما هیچگونه کاربردی ندارد. اگر لنینیسم، «جهانشمول» است  «درعصر امپریایسم» کاربرد دارد، یعنی همۀ کارهایی را، که لنین و بلشویکها انجام دادند، در هر کشور دیگری می توان و باید انجام داد و این «مارکسیسم دوران امپریالیسم» است.

لنینیسم، مارکسیسم نیست!

لنینیستها می خواهند باور کنیم، که در همۀ کشورهای جهان شرایط برای گذار به سوسیالیسم فراهم است؛ مثلا هم اکنون ایران، افغانستان، پاکستان و … در آستانۀ گام گذاردن به سوسیالیسم ایستاده اند. یعنی همۀ مشکلات بهداشت، آموزش و پرورش، شهرسازی و … از پیش پا برداشته شده اند و مانده است گام بگذاریم به درون سوسیالیسم! برای همین است، که نشریات سازمانهای چپ شعار می دهند: «پیش به سوی سوسیالیسم!»، «زنده باد انقلاب کمونیستی!» و …

لنینیسم ادامۀ ایدۀ نارودنیکهای روس، یعنی «راه رشد غیر سرمایه داری» و دور زدن سرمایه داری برای برپایی سوسیالیسم دهقانی است. برای همین است، که حزب توده به خمینی و آخوندها چسبیده بود، زیرا طبق ایدۀ «راه رشد غیر سرمایه داری»، برای گذار به سوسیالیسم، می توان و باید از رهبران مذهبی، از خرده بورژوازی و هر عنصر ضدامپریالیسم حمایت نمود تا او کشور را به آستانۀ سوسیالیسم برساند. این است، که لنینیستها از «الهیات نجاتبخش» در آمریکای لاتین پشتیبانی می کنند و امیدشان به رهبرانی مانند اسقف ماکاریوس بسته است.

لینیستها نمی فهمند، که امروزه مبارزه با اندیشۀ جمهوری اسلامی و تبلیغ برای سکولاریسم و حقوق شهروندی در دستور روز مبارزۀ کشورهای ایران و خاورمیانه قرار دارد. هیچکدام از کشورهای خاورمیانه، آفریقا و … آمادۀ گذار به سوسیالیسم نیست.

لنینیسم، مارکسیسم نیست!

لنین را از آثارش باید شناخت. لنین نه در نقد ادبی دارای سواد و آگاهی بود؛ نه در شناخت ساختار اقتصادی-اجتماعی روسیه و تاریخ پیدایش بورژوازی و پرولتاریای روسیه و چرایی تفاوتهای روسیه با اروپای باختری؛ نه در فلسفه و جهانبینی دارای آگاهی های لازم بود.

این نکته ها را با سند و مدرک می توان اثبات کرد.

لنینیسم، بلانکیسم روسی است، با رنگامیزی بوسیلۀ شعارهای مارکسیستی و به کار بردن اصطلاحات و واژه های مکتب مارکس-انگلس. بلانکیسم لنین آنگاه بیشتر خوی روسی به خود می گرفت، که رهنمودهای سرگئی نیچایِف را از «موعظۀ انقلابی» فراگرفته و در عمل پیاده می کرد.

مارکس و انگلس، و دیگر سوسیال-دمکراتهای آلمان، فرانسه و … روسیه (تا پیش از پیدایش لنین) هرگز به باندیتیسم و آنارشیسم گرایش نداشتند. اما لنین دار و دسته هایی را در درون حزب بلشویک سازمان داده بود برای دستبرد زدن به دلیجان پست و مصادرۀ پولهای آن، سازماندهی کشتن آدمهای ثروتمند و غارت داریی هایشان. لنین این را در «چه باید کرد؟» تئوریزه کرده بود: «سازمانی از انقلابیان حرفه ای بما بدهید، ما روسیه را واژگون خواهیم کرد»!

«انقلابیان حرفه ای» مانند سازمانهای آنارشیستی بلانکی و …، که کار نمی کنند و درامدی ندارند. بنابر این، مجبورند بروند بانک بزنند و مانند سازمانهای چریکی آمریکای لاتین، خودشان فروش کوکائین و … را در دست بگیرند. «انقلابیان حرفه ای» مانند سازمان چریکهای فدایی خلق، که اعضایش کار نمی کردند و درامدی نداشتند. مجبور بودند بروند بانک بزنند. «انقلابیان حرفه ای» مجبورند خودشان را در خانه های تیمی پنهان کنند. بنا براین، نمی توانند در میان مردم زندگی کنند، نمی توانند مطالعه کنند. «انقلابیان حرفه ای» گلادیاتور هستند، نه سیاستمدار، نه کادر تئوریک. این است، که در برابر سروش و تمساح یزدی چیزی برای گفتن ندارند، با اینکه زدن پنبۀ اسلام و دفاع از مارکسیسم بسیار آسانتر از آنی است، که تبلیغش را می کنند.

بارها گفته و نوشته ام: لنینیسم، مارکسیسم نیست!

لنین در ساختار حزب طبقۀ کارگر، دقیقا مانند سازمان بلانکیستی و «موعظۀ انقلابی» سرگئی نیچایف رفتار کرده است: جهانبینی و فلسفه مهم نیست، که اعلام وفاداری به سیاست حزب است. سیاستش را چه کسی تایید می کند؟ کمیتۀ مرکزی. حتی در درون کمیتۀ مرکزی نیز، بدون اطلاع اعضای حزب، کمیته ای به نام «مرکز بلشویکی» با تقلید از  «کمیتۀ اجرایی» حزب «نارودنایا وِلیا» (ارادۀ خلق) از لنین، باگدانوف، کراسین تشکیل شده بود، که گروههای باندیت راهزنان اورال و قفقاز را سازماندهی و رهبری می کردند.

لنینیسم، مارکسیسم نیست!

فرزین خوشچین

09 ـ 12 ـ 2020

سوسیال دمکراسی چیست؟ ـ فرزین خ…

سوسیال دمکراسی چیست؟ ـ ثریا ند…

سوسیال دمکراسی چیست؟

ثریا ندیم پور

سوسیال دمکراسی یک سیستم فکری و یا یک ایدولوژی است برای اداره امورجامعه .

 ارزشهای بنیادی سوسیال دمکراسی عبارتند از دمکراسی ، آزادی ، برابری وهمبستگی.

هدف سوسیال دموکراسی رسیدن به یک جامعه ای ست که درآن عدالت اجتماعی برقرار است، تمام شهروندان دارای ارزش برابر، در مقابل قانون دارای حقوق برابر و نیز از یک امنیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برخوردار باشند. سوسیال دمکراسی بر این باوراست که برای رسیدن به اهداف خود می توان در بستر دمکراسی وبا هبستگی مردم قدم به قدم تغیرات در جامعه بوجود آورد. بنابراین وجود دمکراسی برای پیشبرد سیاست های سوسیال دمکراسی لازم میباشد. دموکراسی پایه و اساس آزادی است.
آزادی، بمعنای داشتن آزادی اندیشه، آزادی اینکه فرد امکان انتقاد، امکان تبلیغ نظرات خود ،امکان انتخاب دین، امکان انتخاب فرم دادن بزندگی خودش و همزمان با همکاری با دیگر افراد جامعه درسمت و سو دادن و نیز رشد جامعه ای که درآن زندگی میکند بتواند نقش ایجاد کند.

حقوق دمکراسی نباید منحصر به گروه خاصی در جامعه باشد بلکه تمام افراد جامعه باید به یک نسبت از این حقوق برخوردار باشند. دمکراسی به معنی احترام گذاشتن به حق و حقوق دمکراتیک دیگران وهمزمان احساس مسئولیت در مقابل جامعه است

از دیگر قانونمندی های دمکراسی احترام به تصمیمات اکثریت وسعی در پیشبرد آن حتی اگر تصمیمات گرفته شده در جهت مخالف علایق شخصی فرد باشد. اما این اکثریت بهیچ وجه حق ندارد حقوق اقلیت را که نظری ورای نظر اکثریت را دارد پایمال کند. اقلیت حق دارد نظرات خود را مطرح و تبلیغ کند.

براي پیاده کردن اهداف سوسیال دمکراسی، ایجاد تشکل های مختلف مردمی در تمام پهنه های اجتماعی برای تاثیر گذاری روی تصمیم گیری ها ضروری است. شهروندان از طریق نهاد ها و تشکل های خود حول مسائل مختلف میتوانند روی تصمیم گیری ها تاثیر بگذارند. تشویق  شهروندان به ایجاد تشکل ها و نهاد های مردمی که باعث رشد دمکراسی در جامعه میشود از وظایف سوسیال دمکرات ها میباشد.
سوسیال دموکراسی بر خلاف جامعه سوسیالستی به شرکت های خصوصی اجازه فعالیت و سرمایه گذاری میدهد منتها مردم با رأی خود در سمت و سو دادن و تعین چهار چوب تولید و توزیع آن و بطور کلی در سمت و سودادن به اقتصاد جامعه نقش خواهند داشت .این اقتصاد آزاد و تولیدات ان در جهت منافع جامعه حرکت خواهد کرد.

فرق اقتصاد سوسیال دمکراسی با اقتصاد کاپیتالیستی در این است که اقتصاد کاپیتالیستی فقط منافع سرمایه دار و رشد سرمایه را در نظر می گیرد. سیاست اقتصاد کاپیتالیستی به تولید فقط در جهت سود آوری سرمایه نگاه میکند در صورتیکه اقتصاد سوسیال دمکراسی به رشد سرمایه از زاویه منافع جامعه نگاه میکند،  تولید و توزیع آن را در جهت منافع عمومی جامعه سوق میدهد. طبق سیاست سوسیال دمکراسی شهروندان میتوانند سمت و سو و انتخاب  پرنسیب های رشد جامعه و همچنین حد و مرز بخش خصوصی و بخش عمومی (بخش دولتی ) اقتصاد جامعه را تعین کنند. وجود و نقش اتحادیه ها ی کارگری و معلمان و اصناف وکارمندان و مستأجران و دانشجویان وصاحبان شرکت های خصوصی و مصرف کنندگان وسایر ارگان های مردمی در تعین و سمت و سو بخشیدن  تولید در جامعه و چگونگی تقسیم درآمد های کشوری و نیز وضعیت کار و شراط محیط کاری نقش تعین کننده ای دارند. سوسیال دمکراسی اختلاف طبقاتی و اختلاف در داشتن قدرت سیاسی را در جامعه از طریق سمت وسوبخشیدن تولید وتوزیع عادلانه ان در جهت منافع جامعه محدود میکند.

وظیفه سوسیال دمکراسی دفاع ازاقشار ضعیف جامعه است.

ثریا ندیم پور

2019-11-27