چشم‌انداز کنفرانس جمهوری‌خواها…

چشم‌انداز کنفرانس جمهوری‌خواها…

چشم‌انداز کنفرانس جمهوری‌خواهان دمکرات ملی در اپوزیسیون

ارزیابی و نظریه‌پردازی پیرامون همگرایی نیروهای دموکرات ملی و ضرورت بازتعریف مفاهیم جمهوری‌خواهی

چکیده:

کنفرانس جمهوری‌خواهان دموکرات ملی در اپوزیسیون، در حالی وارد مرحله‌ی تازه‌ای از تدارکات خود می‌شود که تجربه‌ی نخستین دوره آن، سمینار 17 و 18 جون 2025هامبرگ، هم ظرفیت‌های تازه‌ای برای همکاری میان نیروهای سیاسی جمهوریخواه را نمایان کرد و هم ضعف‌های ساختاری و مفهومی جریان جمهوری‌خواهی را آشکار ساخت. این یادداشت تحلیلی، ضمن بررسی این روند، به ضرورت بازتعریف مفاهیم پایه، مرحله‌بندی مسیر کنفرانس تا کنگره و امکان شکل‌گیری شورای رهبری یا دولت موقت دموکرات ملی می‌پردازد.

سخن آغازین:

نخستین برنامه گردهمایی «جمهوریخواهان سرنگون طلب» که تحت نام سمینار همگرایی جمهوری‌خواهان دموکرات ملی در شهر هامبورگ در تاریخ 17 و 18 جون 2025 برگزار شد، را می‌توان گامی مهم در جهت احیای ظرفیت‌های سیاسی جمهوریخواهان دموکرات ایران در داخل و خارج از کشور دانست. با این‌حال، مسیر پیش رو برای دستیابی به همگرایی واقعی و سازمان‌یافته، نیازمند بازاندیشی در مفاهیم، اهداف و سازوکارهای همکاری است.هدف این تحلیل، ارائه‌ی چارچوبی عملی برای تدارک «کنگره‌ی جمهوری‌خواهان دموکرات ملی» است؛ مسیری که بتواند نیروهای پراکنده‌ی جمهوری‌خواه را حول محور اصول دموکراتیک و منافع ملی سامان دهد.

1- ضرورت بازتعریف مفاهیم پایه در جمهوری‌خواهی

یکی از مهم‌ترین چالش‌های جریان جمهوری‌خواه، نبود اجماع نظری بر سر تعریف جمهوری‌خواهی و اصول بنیادین آن است. در نبود چنین اجماعی، ائتلاف‌ها اغلب شکننده و کوتاه‌عمر می‌شوند. از اینرو، ضروری است که نیروهای جمهوری‌خواه بر «کلیدواژه‌های همگرایی» تمرکز کنند و از مباحث صرفا نظری فاصله بگیرند.

دو محور اساسی می‌تواند بنیان فکری مشترک این پروژه باشد:

الف) ضرورت گذار از جمهوری اسلامی و نجات کشور از رژیم موجود؛

ب) پذیرش حاکمیت قانون و پایبندی به اصول باورمندی (1)، به‌ویژه ده اصل بنیادین معرفی‌شده از سوی سازمان ملل متحد(2).

ایجاد توافق بر سر این اصول، می‌تواند زمینه‌ی همکاری پایدار و جلوگیری از انشعابهای زودرس را فراهم آورد و بنیانی روشن برای عمل سیاسی مشترک شکل دهد.

2- مرحله‌بندی مسیر کنفرانس تا کنگره جمهوری‌خواهان

بررسی تجربه‌ی تاریخی اپوزیسیون ایران نشان می‌دهد که ائتلاف‌های موفق زمانی دوام یافته‌اند که از اصول کلی آغاز و به‌تدریج به تفاهم‌های جزئی‌تر رسیده‌اند. بر همین اساس، روند کنفرانس و کنگره جمهوری‌خواهان باید در دو مرحله طراحی شود:

الف) مرحله‌ی نخست: تثبیت اصول و ساختار

– تأکید بر گذار از رژیم موجود و ایجاد آلترناتیوی دموکراتیک، توسعه‌گرا و حقوق‌بشری؛

– توافق بر شش اصل باورمندی (1) و ده شاخص اساسی حکومت دموکراتیک(2)؛

– برگزاری نشست‌های هماهنگی میان نهادهای جمهوری‌خواه برای ترسیم خط ‌مشی مشترک؛

– ایجاد ساختار منسجم برای تقسیم وظایف میان کمیسیون‌های کنفرانس.

ب) مرحله‌ی دوم: تشکیل شورای تدارکات و گسترش هم‌پیمانی

با موفقیت مرحله‌ی نخست و تشکیل شورای تدارکات کنگره جمهوری‌خواهان دموکرات ملی به‌عنوان گام بعدی، ضروری است این شورا تیمی مذاکره‌ کننده را برای گفت‌وگو با سایر نیروهای اپوزیسیون، از جمله دموکراسی‌خواهان و نهادهای بین‌المللی، تعیین کند تا مسیر شکل‌گیری بدیل ملی و فراگیر هموار شود.

3- اصول راهبردی در مدیریت کنفرانس

بر اساس تجربه‌ی دوره‌ی نخست، رعایت چند محور راهبردی می‌تواند روند برگزاری کنفرانس، 8 و 9 نوامبر 2025در هامبورگ، را بهبود بخشد:

الف) تمرکز بر تسهیل توافق‌ها و پرهیز از مباحث تئوریک اختلاف‌زا؛

ب) شفاف‌ سازی هدف نهایی کنفرانس به‌عنوان گامی برای ایجاد آلترناتیوی دموکراتیک و واقع‌گرا؛

پ) اجتناب از بهره‌گیری ابزاری از مفاهیم مبهم مانند «فدرال» برای ایجاد شکاف میان نیروها؛

ت) دعوت از نیروهای میانه ‌رو و اجماع ‌ساز، به‌جای چهره‌های حذف گرا یا رادیکال، برای تقویت فضای گفت‌وگو و اعتماد سازی.

4ظرفیت‌های توافق میان‌جریانی

جمهوری‌خواهان در اپوزیسیون را می‌توان در سه گرایش اصلی در دو دسته‌ی فدرال‌خواه و غیرفدرال‌خواه طبقه‌بندی کرد:

– جمهوری‌خواهان سوسیالیست،

– جمهوری‌خواهان لیبرال،

– جمهوری‌خواهان سوسیال‌دموکرات.

با وجود تفاوت‌های فکری، هر سه جریان بر دو محور کلیدی بسترهای یک نظام دموکراتیک و گذار از نظام موجود تأکید دارند. این اشتراک می‌تواند زمینه‌ی عملی برای همکاری و تشکیل بدیلی دموکراتیک و منسجم را فراهم آورد. بدیلی که نه تنها در برابر سلطنت ‌طلبان و تمامیت‌ خواهان، بلکه در برابر بی‌برنامگی و پراکندگی سیاسی نیز بایستد.

5- تعامل با نیروهای اتنیکی

کنفرانس جمهوری‌خواهان دموکرات ملی باید سیاستی مبتنی بر دیپلماسی گفت‌وگو و احترام متقابل را در قبال نیروهای اتنیکی در پیش گیرد. اینان نیروی واقعی و مسمم گذار از رژیم و ظرفیت و توان بالا برای برقراری آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و رفاه در ایران یکپارچه هستند. با توجه به نبود انسجام و قدرت سازمانی کافی در گفتمان فدرالیسم در سطح کشور، جریان‌ها  فدرالخواه که بیشتر آنها تشکیل شده از اتنیکها است، در شرایط کنونی میتوانند با دیگر جریانها همگرای و همکاری در تشکیل بدیل ملی داشته باشند. در مقابل، دیگر نیروه میباید تأکید و تضمینهای کافی در حقوق برابر شهروندی و پذیرش تنوع فرهنگی و زبانی ایران داشته باشند تا پایه‌ی شایستگی و بایستگی این پروژه تامین و تقویت گردد.

 6- چشم‌انداز نهایی: شورای رهبری یا دولت موقت

نقطه‌ی نهایی این فرایند، تشکیل کنگره‌ی بزرگ اپوزیسیون دموکرات ملی با محوریت جمهوری‌خواهان است. این کنگره می‌تواند زمینه‌ی شکل‌گیری شورای رهبری یا دولت موقت دموکرات ملی را فراهم کند. سازوکار چنین شورا یا دولت موقت در ایجاد ظرفیت‌های تازه برای گذار سیاسی، اعتماد نیروهای مدنی و سیاسی کشور است.

پایان سخن:

کنفرانس جمهوری‌خواهان دموکرات ملی در اپوزیسیون، در صورت عبور موفقیت آمیز از کنفرانس 8 و 9 نوامبر 2025 هامبورگ، ‌پردازی و حرکت بسوی عمل، می‌تواند نقطه‌ی عطفی در تاریخ اپوزیسیون دموکرات ایران باشد. تجربه‌ی نخستین دوره نشان داد که ظرفیت‌های قابل توجهی برای همکاری و هم‌گرایی وجود دارد؛ اما تداوم آن منوط به اعتمادسازی، پایبندی به اصول مشترک و برنامه‌ریزی منسجم است.

اگر این مسیر با مدیریت شایسته، شفافیت و تعامل پیگیری شود، جمهوری‌خواهان دموکرات ملی قادر خواهند بود برای نخستین بار در چند دهه‌ی اخیر، بدیلی معتبر، ملی و دموکراتیک را در برابر نظام کنونی معرفی کنند. بدیلی که بر پایه‌ی گفت‌وگو، اصول و مسئولیت‌پذیری سیاسی استوار شده است.

اکبر کریمیان

26/10/2025

1- چارچوب باورمندی :

ما جمهوریخواهانی هستیم که بر اساس شش بند زیر برای رسیدن به بسترهای یک نظام دموکراتیک گرددهم آمده‎ایم:

۱- گذار از کلیت و تمامیت رژیم جمهوری اسلامی و باور به ضرورت سرنگونی یا براندازی آن به‌عنوان پیش‌شرط استقرار نظامی نوین و دموکراتیک.

۲- باور به جمهوری‌خواهی و التزام به نظامی مبتنی بر اراده‌ی آزاد شهروندان و غیر موروثی.

۳- پایبندی به وحدت ملی ایران و فعالیت در چارچوب ایران واحد.

۴- التزام به ده شاخص تعریف‌شده از سوی سازمان ملل متحد برای حکومت‌های دموکراتیک و باور به اصول بنیادین مردم‌سالاری، حقوق بشر و حاکمیت قانون.

۵- پذیرش اصل خرد جمعی در فرآیند تصمیم‌گیری و تعهد به همکاری، گفت‌وگو و اجماع در مسیر دستیابی به اهداف مشترک کنگره.

۶- جدایی دین از نهادهای حکومتی(سه قوه) و نهادهای سیاست‌گذار

2- کمیسیون سازمان ملل متحد، عناصر زیر را به‌عنوان ارکان اساسی دموکراسی اعلام کرد:

احترام به حقوق بشر و آزادی‌های بنیادین

آزادی انجمن (تشکل‌یابی)

آزادی بیان و عقیده

دسترسی به قدرت و اعمال آن مطابق با حاکمیت قانون

برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه به‌صورت دوره‌ای، با رأی‌گیری همگانی و مخفی، به‌عنوان ابراز اراده مردم

وجود یک نظام کثرت‌گرا از احزاب و سازمان‌های سیاسی

تفکیک قوا

استقلال قوه قضاییه

شفافیت و پاسخگویی در اداره امور عمومی

رسانه‌های آزاد، مستقل و کثرت‌گرا

منبع؛
https://www.un.org/en/global-issues/democracy#:~:text=Moreover%2C%20in%202002%2C%20the%20Commission,An%20error%20occurred.

طرح صلح نمایشی ترامپ مقدمه اشغ…

طرح صلح نمایشی ترامپ مقدمه اشغ…

طرح صلح نمایشی ترامپ مقدمه اشغال کامل غزه و جنگی ویرانگر علیه ایران

نویسنده: شکراله مسیح پور

۱۵ مهر ۱۴۰۴

۷ اکتبر ۲۰۲۳ تنها یک روز خون بار نبود ، بلکه آغازی بود برای ادامه اشغالگری اسرائیل، نسل کشی و پاک سازی قومیتی در فلسطین و تغییرات  ژئوپلتیک و ژئو استراتژیک در خاور میانه با محوریت ایران.

طرح فریب آمیز ۲۰ ماده ای *ترامپ*، در ظاهر راه حلی برای پایان مناقشه، اما در واقعیت ابزاری است برای تداوم اشغالگری اسرائیل و نادیده گرفتن حقوق مردم فلسطین.

بسیاری از آگاهان بر این باورند که طرح ترامپ -نتانیاهو ، بدون در نظر گرفتن حقوق مردم فلسطین، صرفا به نفع صهیونیسم جهانی طراحی شده، طرحی که به تحکیم اشغالگری اسرائیل کمک می کند.

از بند های ۲۰ گانه طرح ترامپ ، کافیست به چند مورد کلیدی  آن اشاره کنیم تا به ماهیت توطئه آمیز آن پی ببریم. طرح اولیه شامل ۲۱ ماده بود که با حذف ماده ۲۱ ، مبنی بر اینکه اسرائیل کرانه باختری را به خاک خود ملحق نخواند کرد، به ۲۰ ماده تقلیل یافت. آیا با این تغییر اساسی، در یک نگاه ساده نمی توان به سو نیت ترامپ در باز گذاشتن دست رژیم اسرائیل به اشغال کرانه باختری در آینده ای دور یا نزدیک پی برد!؟ کافیست چند ماده دیگر از طرح را از نظر بگذرانیم تا به عمق فاجعه ای قریب الوقوع پی ببریم.

 *ماده ۵* : باید ابتدا تمام اسرای زنده اسرائیل آزاد و اجساد کشته های اسرائیلی، به اسرائیل تحویل شوند.

 *ماده ۶*: حماس بطور کامل خلع سلاح شده و اسرائیل شرایط لازم برای عفو عناصر خلع سلاح شده که مایل به ترک غزه هستند را فراهم خواهد کرد. (مقدمه اخراج نیروهای حماس از غزه)

 *ماده ۹:* غزه زیر نظر یک حکومت انتقالی موقت توسط تکنوکرات ها ، متشکل از فلسطینیان واجد شرایط(بخوان  فلسطینیان مورد تائید ترامپ و نتانیاهو) و کمیته های بین المللی به ریاست ترامپ اداره خواهد شد. در این ماده نه ماهیت حکومت انتقالی روشن شده ، نه انتقال به  وضعیت مشخص و نه اینکه این دوره موقت چه مدت طول خواهد کشید. آیا با توجه به وعده شکنی های ترامپ در گذشته ، سرانجام نیکی برای مردم غزه متصور خواهد بود ، در حالی که همه اصول ” *صلح* “در هاله ای از ابهام است. به ویژه که تاکید شده حماس یا هیچ فردی از حماس در این هیئت به اصطلاح صلح،  نقشی نخواهد داشت. البته از فرد رسوایی به نام تونی بلر (Tony Balir) , نخست وزیر اسبق انگلیس که در گذشته به خاطر خیانت به مردم فلسطین، جایزه یک میلیون دلاری را از اسرائیل دریافت کرد، به عنوان رئیس اجرایی کمیته *”صلح* ” نام برده شده. با امضای این طرح ، کنترل کامل فلسطین در دستان اسرائیل می ماند و در عمل کلید همه چیز در دستان نتانیاهو.

دیوید هرست (David Hearst), ژورنالیست بریتانیایی و سردبیر نشریه میدل ایست(Middle East)

چنین می نویسد:

” *رهبران عرب ممکن است ادعا کنند که فریب خورده اند اما آنچه که روشن است، خیانت آنها به مردم غزه در دل یک نسل کشی تمام عیار است”* وی ادامه می دهد که سیاست های نسل کشی و اشغال گری اسرائیل،  نه تنها فلسطین بلکه کل منطقه را به بی ثباتی و در گیرهای گسترده سوق خواهد داد. (آن چه که دقیقا موضوع نوشتارام است . *مسیح پور* )

 *ماده ۱۳:* در این ماده آمده است. که حماس و سایر گروه های  فلسطینی (منظور حتا گروه های مردمی فلسطینی- نویسنده)، موافقت می کنند که هیچ نقشی در اداره غزه، چه مستقیم ، چه غیر مستقیم نداشته باشند. در این ماده به غایت غیر انسانی و متضاد با اصول بنیادین منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد ،  کل مردم فلسطین از حق ذاتی شرکت در تعیین سرنوشت خویش محروم شده اند.

 پس از کشتار بیش از ۷۰٫۰۰۰ نفر، از جمله کودکان و سالمندان ، ۱۰,۰۰۰ نفر مدفون در زیر آوار، بیش از ۳۴۵۰۰۰ کشته از گرسنگی، سرما و سایر عوامل، تخریب ۹۰٪ از خانه های مردم و ۲,۹۰۰,۰۰۰ بی خانمان که کشتار آنان تا لحظه نوشتن این سطور و علیرغم مذاکرات ادامه دارد،   آیا دنیا حق ندارد که تصور کند پروژه به اصطلاح صلح ترامپ، فریب بزرگی در جهت تثبیت هژمونی اسرائیل بر کل فلسطین و خاور میانه ، از جمله ایران است؟

ساده لوحی سیاسی است ، اگر کسی باور کند ترامپ که ارتش اسرائیل را با آن همه سلاح های مرگبار تجهیز نمود تا نتانیاهو بر سر مردم اسرائیل ، لبنان و ایران بریزد، صبح یکی  از روزهای سپتامبر ۲۰۲۵ از خواب بیدار شده و ناگهان اشک اندوه بر مظلومیت مردم فلسطین بریزد. بر عکس، طرح ترامپ بخشی از پروژه دستیابی  آمریکا و اسرائیل به  خاور میانه با محوریت ایران با ذخایر استراتژیک نفت و گاز و موقعیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک است.

گر چه آمریکا به دنبال یک جمهوری اسلامی ذلیل و ناتوان است و نه سر نگونی کامل جمهوری اسلامی،  اما هیولایی مانند نتانیاهو، به عنوان حافظ منافع صهیونیسم جهانی ، با نفوذ AIPAC (لابی اسرائیل در آمریکا),  نقشه شومی را برای دستیابی به منابع سرشار خاور میانه به پیش می برد.

همزمانی طرح ترامپ با مکانیزم ماشه، اخراج جمهوری اسلامی ایران از سوریه، عراق و لبنان ، تصرف غزه و خلع سلاح حماس، کشتار سرکردگان سپاه پاسداران و حذف دانشمندان هسته ای که بدون همکاری جاسوسان اسرائیل در سطوح بالای سپاه و دستگاه های امنیتی ممکن نبود ، بمباران لانچر های پرتاب موشک و سایت اتمی فوردو، بازگشت آمریکا به پایگاه هوایی بگرام  ( Bagram Air Field ) در افغانستان ، انتقال حد اقل ۲۴ فروند هواپیمای سوخت رسان نظامی از نوع KC135  و KC46 از پایگاه  های هوایی آمریکا به اروپا  که نشان از آمادگی نظامی آمریکا برای تسلیم و تضعیف  جمهوری اسلامی  دارد ، همه و همه ، گام هایی برای یک حمله گسترده برای تسلیم ایران است. به نظر می رسد جنگ ۱۲ روزه که افزون بر خسارات جانی، خسارات سنگینی به تاسیسات هسته ای، نظامی و حیاتی کشور وارد نمود ، برای اسرائیل ، آزمایشی بود تا به نقاط ضعف و قوت خود و جمهوری اسلامی پی برده  و به ترمیم نقاط ضعف و تقویت نقاط قوت آفندی و پدافندی خود برای حمله  بعدی اقدام نماید.

 *تاثیر بحران های اقتصادی و اجتماعی و انزوای جهانی جمهوری اسلامی در جنگ قریب الوقوع*

دشمنی حکومت جمهوری اسلامی با مردم ایران و نارضایتی های داخلی می تواند تاثیرات  مخربی بر توانایی نظامی جمهوری اسلامی در مقابل تهدیدات خارجی داشته باشد. بی تردید، نارضایتی داخلی با عث می شود که حکومت اسلامی نتواند منابع انسانی خود را برای دفاع از کشور بسیج نماید. نیروهای نظامی و امنیتی که از پشتوانه مردمی برخوردار نباشند،  کارآیی شان در مقابل دشمن به حد اقل خواهد رسید. بطور کلی دشمنی حکومت با مردم ، به عنوان یک عامل منفی در مواجهه با تهدیدات خارجی بی اثر نخواهد بود. از دیگر سو جناح جنگ طلب که بخشی آگاهانه و بخشی توهم پیروزی با تکیه بر ایدئولوژی به اصطلاح انقلابی را به جای عقلانیت و دیپلماسی نشانده اند،  به آتش، جنگی میدمند که در صورت گسترش، دامنه آن نه تنها ایران بلکه منطقه را  به جهنمی سوزان تبدیل خواهد کرد، به ویژه اگر روسیه در اثر یک اشتباه استراتژیک فاجعه بار وارد این کار زار شود. انزوای جهانی جمهوری اسلامی و تحریم ها نیز می تواند توانایی جمهوری اسلامی در جنگ با اسرائیل را شدیداً محدود و ماشین جنگی جمهوری اسلامی را زمین گیر کند‌ *آیا راه حلی برای کاهش احتمال جنگ متصور هست*؟!

نقش مردم و مبارزات ضد دیکتاتوری مردم هر کشور در تعیین سر نوشت خود، برجسته و تعیین کننده خواهد بود. مبارزات مردم می تواند نقش موثری در جلوگیری از تنش نظامی میان کشورها از جمله ایران و اسرائیل ایفا کند. این مبارزات می تواند به عنوان یک عامل باز دارنده ، با فشار به دولت ها و پارلمان و تشکیل جبهه واحد ضد جنگ، صدای خود را به گوش جامعه جهانی رسانده و پشتیبانی بین المللی را برای کاهش وقوع جنگ جلب نماید.

گر چه با وجود دشمنی سیاسی و تاریخی جمهوری اسلامی با اسرائیل ، غرب ستیز ی و فرصت سوزی های تاریخی طی حدود ۵۰ سال گذشته از یکسو و ماهیت صیهو فاشیسم حزب حاکم اسرائیل از دیگر سو، اجتناب از جنگ را نسبتا پیچیده کرده ولی در صورت رویکرد جمهوری اسلامی به عقلانیت سیاسی و بازگشت از راه غلط رفته و گام نهادن در مسیر صلح و دوستی با جامعه جهانی و به ویژه تغییر سیاست داخلی به شرح زیر می توان کور سویی از نور را در انتهای تونل تاریک جمهوری اسلامی انتظار داشت.

۱-  جایگزینی دیپلماسی فعال و سازنده توام با حسن نیت در عمل و استفاده از نقش میانجی گری دیگر کشورها به جای ادعای نخ نمای ام  القرای اسلام

۲- تمرکز بر اعتماد سازی از طریق تحویل اورانیم غنی شده به کشوری ثالث بمنظور کاهش احساس تهدید علیه اسرائیل .

۳-پرهیز از شعار *محو* اسرائیل از کره  زمین و دست برداشتن از سرازیر نمودن سرمایه های ملی به جیب حزب‌الله ، نیروهای حشدالشعبی و حوثی های یمن و  چپاول سرمایه های ملی.

۴-امضای پیمان های عدم تجاوز متقابل بنا به ضرورت و پایبندی به میثاق های بین المللی.

۵- اجرای کامل مفاد حقوق بشر و حقوق شهروندی از جمله حقوق پایمال شده زنان، کودکان، قومیت ها کارگران و زحمت کشان و پیروان دیگر آئین ها ، حتا بی دین ها و ناباوران .

۶- توقف دستگیری، آزار و شکنجه مخالفان و منتقدان ، لغو اعدام و آزادی کلیه زندانیان سیاسی.

۷- پذیرش اینکه هیچ قله ای فتح نشده و تنها با تکیه به مردم می توان کشور را از ته دره نیستی نجات داد.

۸- محاکمه و مجازات قاتلان فرزندان مردم از کشتار ۶۷,  ۷۸, ۸۸, ۹۶، ۹۸ و  ۱۴۰۱ تا کنون و نیز انحلال دادگاههای انقلاب و نهاد های فرا قانونی.

۹- قطع بودجه نهادهای ایدئولوژیک و رانتی و جذب سرمایه گذاری داخلی و خارجی با ایجاد بستر بازگشت نخبگان و شرکت آنان در سازندگی و توسعه متوازن و پایدار کشور

۱۰- شفافیت مالی در کلیه سطوح و ایجاد ساز و کار مشارکت فعال از طریق انتخابات آزاد بدون دخالت نهاد های فرا قانونی از جمله شورای نگهبان، مجلس خبرگان، ستاد فرمان امام و به رفراندم گذاشتن قانون اساسی ، تحت نظر نهاد های بین المللی و نمایندگان منتخب مردم .

موارد فوق الذکر به عنوان گام های حد اقلی و اولیه ای هستند که در صورت  اجرای فوری و بی قید و شرط می توانند با کاهش شکاف عمیق بین حکومت و ملت خطر وقوع جنگ را کاهش دهند. گر چه مطالبات حد اقلی اشاره شده ممکن است به رویا نزدیک تر باشد تا واقعیت ولی تنها و تنها راه پیش روی رهبر و حکومت گران برای نجات کشور با هزینه های حد اقل انسانی و مالی همین است. در غیر این صورت حکومت یا از طریق جنگ و یا قیام مردمی باید به پایان خود سلام کند.

نویسنده: شکراله مسیح پور

۱۵ مهر ۱۴۰۴

خیانت یا حماقت: خامنه‌ای در را…

خیانت یا حماقت: خامنه‌ای در را…

خیانت یا حماقت: خامنه‌ای در راه بدون بازگشت!

پنجشنبه‌ی گذشته دو سخنرانی بسیار مهم از سوی پوتین (۱) در مسکو و لاوروف (۲) در نیویورک ایراد شد. این سخنرانی‌ها از زوایای گوناگون قابل بررسی‌اند و نکاتی در بر دارند که دلایل موضع‌گیری‌های خامنه‌ای در مذاکره با غرب، به‌ویژه با آمریکا را آشکار می‌سازند.

با نگاهی به سخنان پوتین (۱) آشکار می‌شود که او با کلیدواژه‌ی «استعمار فناوری را رد می‌کنیم» می‌خواهد به کشورها کمک کند صنایع هسته‌ای مستقل خود را ایجاد کنند. این کمک شامل آموزش نیروی انسانی، همکاری با شرکت‌های محلی، بهره‌برداری از نیروگاه‌ها، و تضمین تأمین سوخت و مدیریت پسماند است.

پوتین تأکید کرد هدف او صرفاً «فروش فناوری» نیست، بلکه می‌خواهد کشورها به «صنعت هسته‌ای مستقل» دست یابند. آموزش و انتقال دانش دقیقاً همان چیزی است که به کشوری مانند ایران کمک می‌کند ظرفیت غنی‌سازی و بازفرآوری داخلی‌اش را تقویت کند. این بخش از سخنان پوتین می‌تواند «پوشش مدنی برای توانمندسازی نظامی بالقوه» تفسیر شود.

او همچنین گفت روسیه تا سال ۲۰۳۰ نخستین سامانه‌ی انرژی هسته‌ای با چرخه‌ی بسته‌ی سوخت را راه‌اندازی خواهد کرد؛ سامانه‌ای که ۹۵٪ سوخت مصرف‌شده را دوباره در راکتورها به کار می‌گیرد. این فناوری در ظاهر برای کاهش پسماند است، اما در عمل امکان بازفرآوری پلوتونیوم، با قابلیت تسلیحاتی، را نیز فراهم می‌کند. اگر این فناوری در قالب «همکاری آموزشی و صنعتی» به کشورهایی مانند ایران منتقل شود، ظرفیت نظامی‌سازی هسته‌ای به‌طور چشمگیری افزایش خواهد یافت.

نکته‌ی مهم دیگر در سخنان پوتین، تأکید بر تأمین مالی پروژه‌های هسته‌ای توسط بانک توسعه‌ی بریکس بود؛ حمایتی که می‌تواند کشورهایی تحت تحریم یا فشار غرب، مانند ایران، را از محدودیت‌های مالی غرب مستقل سازد. این ابزار افزون بر بُعد اقتصادی، ابعاد ژئوپلیتیک نیز دارد و پروژه‌های حساس را بدون اتکا به نظام مالی غربی پیش می‌برد.

خلاصه‌ی محورها در سخنان پوتین:

الف) انتقال دانش و آموزش نیروی انسانی (ظرفیت‌سازی داخلی و استقلال از فناوری غرب)

ب) چرخه‌ی بسته و بازفرآوری سوخت مصرف‌شده (فناوری بازفرآوری پلوتونیوم؛ میان‌بُر تسلیحاتی)

پ) تأمین منابع اورانیوم و امنیت عرضه (کاهش وابستگی به بازار جهانی)

ت) حمایت مالی از پروژه‌های بزرگ هسته‌ای (بی‌اثر کردن تحریم‌ها)

هزاران کیلومتر دورتر از مسکو، در همان روز که پوتین سیاست‌های «ضد استعماری فناوری» خود را تشریح می‌کرد، لاوروف وزیر امور خارجه‌ی روسیه در نشست وزرای گروه ۲۰ در نیویورک گفت(2):

“ناتو و اتحادیه‌ی اروپا در حال جنگ با روسیه هستند. نمونه‌ی روشن آن، بحرانی است که غرب در اوکراین ایجاد کرد؛ بحرانی که به‌وسیله‌ی آن ناتو و اتحادیه‌ی اروپا می‌خواهند، و همین حالا هم اعلام کرده‌اند، جنگی واقعی علیه کشور من به راه بیندازند و مستقیم در آن مشارکت داشته باشند”.

از سخنان لاوروف دو نکته‌ی اساسی برداشت می‌شود:

الف) روابط روسیه و غرب به‌سرعت به سمت «نقطه‌ی بدون بازگشت» می‌رود. لحن تند و صریح لاوروف، به‌ویژه تأکید بر «جنگ واقعی» با روسیه، سطح اتهام و خصومت را بالاتر برد. این نوع ادبیات در محافل چندجانبه مانند نشست گروه ۲۰ نشان می‌دهد مسکو دیگر تمایلی به حفظ ظواهر دیپلماتیک ندارد.

ب) روایت روسیه از جنگ اوکراین تغییر یافته است: از «جنگ نیابتی» به «جنگ مستقیم». این تحول بیانگر نزدیک‌شدن گفتمان رسمی روسیه به پذیرش برخورد مستقیم با غرب است.

با وجود این، هر دو سخنران هنوز کانال‌های دیپلماتیک را به‌طور کامل نبسته‌اند. اما فاصله‌ی اندکی با «نقطه‌ی بدون بازگشت» باقی مانده است. بازسازی اعتماد تقریباً غیرممکن شده و هر مذاکره‌ای تنها تاکتیکی خواهد بود تا از رسیدن به وضعیت «بازگشت‌ناپذیر» جلوگیری شود.

اکنون اگر سخنان پوتین و لاوروف را کنار هم بگذاریم، روشن می‌شود ایران از نگاه مسکو فرصتی تازه برای تقابل با غرب یافته است. برای پوتین، وجود متحدانی مانند ایران که جبهه‌های فشار بر غرب را گسترش دهند، ارزشمند است. همین امر خامنه‌ای را در موقعیتی فرصت‌طلبانه قرار می‌دهد؛ موقعیتی که می‌تواند امتیازهای بیشتری از مسکو در حوزه‌های نظامی و فناوری بگیرد. اما آنچه او نادیده می‌گیرد این است که چنین «فرصتی» هزینه و محدودیت‌های سنگین نیز دارد.

در سطح ژئوپلیتیک، روسیه در حال ساختن روایتی از «جهان چندقطبی علیه غرب» است و ایران در این روایت جایگاهی ویژه به‌عنوان متحد سرسخت ضدغربی دارد. این شرایط شاید در کوتاه‌مدت به تهران امکان مانور بیشتری بدهد، اما در بلندمدت می‌تواند بقای ایران را با خطرات بزرگ مواجه کند.

در حقیقت، ایران امروز فرصتی ژئوپلیتیک برای کسب حمایت روسیه به‌ویژه در حوزه‌های هسته‌ای و نظامی دارد، اما این فرصت به‌شدت پرریسک است: افزایش حساسیت غرب، تحریم‌های سخت‌تر، فشار دیپلماتیک شدیدتر و حتی احتمال گزینه‌های نظامی. به بیان ساده،

خامنه‎ای ممکن است در کوتاه‌مدت احساس قدرت بیشتری کند، اما در بلندمدت صرفاً به مهره‌ای در شطرنج سیاسی مسکو تبدیل خواهد شد؛ ابزاری برای فشار بر غرب، نه یک متحد برابر.

هرچه مسکو به تهران نزدیک‌تر شود، حساسیت غرب و اسرائیل بیشتر خواهد شد. اگر روسیه واقعاً فناوری‌های حساس مانند چرخه‌ی بسته‌ی سوخت یا ظرفیت بالای غنی‌سازی را به ایران منتقل کند، خطر تحریم‌های سنگین‌تر، فشارهای گسترده‌تر و حتی حملات احتمالی افزایش می‌یابد.

در نهایت، روسیه همواره منافع خود را بر هر چیز مقدم می‌دارد. اگر روزی معامله‌ای با غرب برای کاهش فشارها فراهم شود، احتمال زیادی هست که مسکو حمایت حیاتی از تهران را کاهش دهد

اکبر کریمیان

26/سبتامبر/2025

1- سخنان پوتین:

https://www.rt.com/russia/625266-putin-russia-nuclear-energy

2- سخنان لاوروف:

https://www.rt.com/russia/625268-lavrov-nato-war-russia-ukraine

ابوعطا‌خوانی خامنه‌ای در سایه …

ابوعطا‌خوانی خامنه‌ای در سایه …

ابوعطا‌خوانی خامنه‌ای در سایه تقابل روسیه و آمریکا!
مواضع ضدآمریکایی رهبر جمهوری اسلامی بیش از آن‌که حاصل شجاعت یا آینده‌نگری باشد، تابعی از تحولات
 بیرونی است. همان‌طور که در مثل عامیانه گفته‌اند: «وقتی آب سربالا می‌رود، قورباغه ابوعطا می‌خواند.» سخنرانی اخیر خامنه‌ای نیز در فضایی شکل گرفت که موازنه قدرت میان روسیه و آمریکا در جنگ اوکراین دستخوش تغییر شده و او این شرایط را فرصتی برای نمایش اقتدار ظاهری خود یافته است.
در دو روز گذشته، دولت ترامپ چرخشی آشکار در مواضع خود نسبت به اوکراین داشت. او که پیش‌تر بر زلنسکی فشار می‌آورد تا برای صلح بخشی از خاک کشورش را به روسیه واگذار کند، این بار بر حق اوکراین برای بازپس‌گیری سرزمین‌های اشغالی تأکید کرد. حتی فراتر از آن، اعلام نمود که کشورهای ناتو مجازند هواپیماهای روسی را در صورت ورود به حریم هوایی‌شان هدف قرار دهند. چنین مواضعی نشان می‌دهد که فشار واشینگتن بر مسکو دیگر محدود به عرصه سیاسی و اقتصادی نیست و به حوزه نظامی نیز گسترش یافته است.
این تغییر در سیاست آمریکا هم‌زمان با آغاز یک جنگ اقتصادی جدید بود. ترامپ برای مهار حمایت‌های چین و هند از روسیه، تعرفه‌های سنگینی بر واردات کالاهای این دو کشور وضع کرد. این رویکرد عملا آنها را در تقابل مستقیم با واشینگتن قرار داد، اما در عین حال به نزدیکی بیشتر سه کشور روسیه، چین و هند و استحکام پیمان بریکس انجامید. چنین آرایش جدیدی در نظام بین‌الملل، خامنه‌ای را به این تصور رسانده است که فضای تنفس بیشتری برای او و حکومتش فراهم شده است.
با این زمینه، سخنرانی اخیر خامنه‌ای را باید بیش از هر چیز تلاشی برای بهره‌برداری تبلیغاتی از شرایط جهانی دانست. او کوشید در سه محور اصلی بر اقتدار و نقش تعیین‌کننده خود تأکید کند. نخست، با تحریک احساسات ملی، تلاش کرد توهم «همسویی مردم با حاکمیت» در جنگ ۱۲ روزه را القا کند. در حالی‌که واقعیت اجتماعی ایران نشان می‌دهد نه فقط بی‌اعتمادی عمیقی میان مردم و حکومت وجود دارد، بلکه مردم ایران از حاکمیت و او چنان متنفرند که حتی برخی به‌ناچار از مداخله خارجی به‌عنوان راهی برای رهایی از استبداد سخن می‌گویند. این امر بیش از هر چیز بیانگر میزان جدا شدن مردم ایران از رژیم است.
دومین بخش سخنان او به حوزه علم و فناوری اختصاص داشت. خامنه‌ای از دستاوردهای هسته‌ای به گونه‌ای سخن گفت که گویا دستاوردی تازه و بی‌سابقه است، در حالی‌که فناوری مورد اشاره او بیش از ۸۰ سال پیش در کشورهای صنعتی به کار گرفته شده بود. چنین ادعاهایی نه‌تنها دستاوردی واقعی را نشان نمی‌دهد، بلکه بیشتر بیانگر نیاز حکومت به نمایش نمادین قدرت و گرفتار بودن در توهم خودبزرگ‌ بینی است.
سومین بخش سخنرانی، که اوج تکبّر خامنه‌ای را آشکار کرد، رد هرگونه مذاکره با آمریکا بود. این موضع در ظاهر نشان‌دهنده صلابت است، اما در عمل بازتاب ناتوانی رژیم در طراحی سیاستی واقع‌بینانه و متکی بر منافع و حقوق ملی است. آنچه خامنه‌ای در عمل انجام می‌دهد، تقویت موقعیت روسیه و چین است، نه دفاع از منافع ایران.
نتیجه‌ی که می‌توان از سخنان روز گذاشته خامنه‌ای گرفت، بیش از آن‌که نشان‌دهنده اقتدار او باشد، بیانگر فرصت‌طلبی و تلاش برای بقا در شرایطی است که معادلات جهانی در حال تغییر است. او از جنگ اوکراین و تقابل روسیه و آمریکا به‌عنوان پوششی برای نمایش قدرت استفاده می‌کند، اما واقعیت این است که جایگاه خامنه‌ای و رژیم تبهکارش در این معادله نه به‌عنوان بازیگری مستقل، بلکه صرفاً به‌عنوان ابزاری در خدمت منافع مسکو و پکن تعریف شده است. تلاش‌های خامنه‌ای برای نمایش اقتدار و استقلال سیاسی رژیمش، چیزی جز نابودی کشور و از بین رفتن سرمایه‌های انسانی و زیرساختارهای ایران به بار نخواهد داشت. دهان گشاد و سر توخالی خامنه‌ای این امکان را به نتانیاهو نخست وزیر تندرو اسرائیل می‌دهد تا در سیاست‌های جنگی که در پیش گرفته، توان توجیه‌گری بیابد.
۲۴/سپتامبر/۲۰۲۵
اکبر کریمیان
در جهانی در حال فروپاشی، ۳۰ می…

در جهانی در حال فروپاشی، ۳۰ می…

ا فروپاشی سریع نظم قدیم جهانی ــ نظمی که طی دهه‌ها بر پایه‌ی ساختار تک‌قطبی بنا شده بود ــ صحنه‌ی جهانی وارد مرحله‌ای از دگرگونی‌های بنیادین شده است.

فرایندهای جهانی، از جابه‌جایی‌های ژئواکونومیک گرفته تا پایان انحصار در تفسیر هنجارها و قواعد، پویایی‌های منطقه‌ای را برانگیخته و ظرفیت‌های خفته یا سرکوب‌شده را بیدار کرده‌اند. در این بستر پرتلاطم، مناطق بیشتری از حالت وابستگی و رکود خارج شده و در تلاش‌اند نقش خود را در جهان بازتعریف کنند.

این روند به‌ویژه در خاورمیانه آشکار است؛ منطقه‌ای که از دیرباز چهارراهی از منافع و درگیری‌های خارجی بوده و همزمان منبعی از ثروت، فرهنگ و اهمیت راهبردی به شمار می‌رفته است. امروز، خاورمیانه وارد عصری نوین از دگرگونی شده است. تضعیف ضامن‌های سنتی امنیت، فرسایش اتحادهای قدیمی، گذار انرژی، دیجیتالی‌شدن، تغییرات جمعیتی و رشد خودکفایی کشورهای منطقه، شرایطی تازه برای بازپیکربندی داخلی فراهم کرده‌اند. این دوران گذار، هم‌اکنون با آغاز بازاندیشی در هویت‌ها،

راهبردهای ملی و اتحادها مشخص شده است. بازیگران سنتی ــ چه به شکل نخبگان قدیمی و چه حامیان خارجی پیشین ــ به تدریج نفوذ برتر خود را از دست می‌دهند. در عوض، نیروهای جدیدی ظهور می‌کنند: خوشه‌های فناورانه، نخبگان نوسازی‌شده‌ی نسلی، ابتکارهای یکپارچگی منطقه‌ای و هم‌پیمانی‌های ژئوپولیتیک نوینی که در قالب‌های پیشین نمی‌گنجند.

نتیجه‌ی نهایی این تحول هنوز نامعلوم است، اما یک نکته مسلم است: خاورمیانه در حال حرکت به سوی پیکربندی سیاسی–اقتصادی متفاوتی است. توازن قدرت، منابع نفوذ و حتی ساختار نظم منطقه‌ای ممکن است به شکلی غیرقابل‌شناسایی تغییر کنند. این منطقه می‌تواند عاملیت بیشتری بیابد، کمتر در برابر دیکته‌های خارجی آسیب‌پذیر باشد و نقشی فعال‌تر در بازسازی نظم جهانی ایفا کند ــ نه به‌عنوان یک موضوع منفعل، بلکه به‌عنوان معمار تمام‌عیار یک واقعیت چندقطبی جدید.

در پس‌زمینه‌ی این دگرگونی شتاب‌گرفته‌ی خاورمیانه ــ جایی که توازن‌های ژئوپولیتیک قدیمی در حال فروپاشی‌اند و مراکز قدرت جدیدی سر برمی‌آورند ــ مسئله‌ی کردها بار دیگر اهمیتی مضاعف یافته است. یکی از قدیمی‌ترین و حساس‌ترین منازعات منطقه، اکنون نه‌تنها به دلیل پویایی‌های داخلی، بلکه به سبب تبدیل‌شدن به ابزاری ــ و گاه میدان نبردی ــ برای رقابت میان بازیگران منطقه‌ای و جهانی اهمیت تازه‌ای پیدا کرده است. مسئله‌ی کردها بار دیگر وزن راهبردی یافته و می‌تواند تمامیت ارضی چهار کشور کلیدی منطقه را تهدید کند: ترکیه، ایران، سوریه و عراق.

کردها یکی از بزرگ‌ترین گروه‌های قومی جهان هستند که کشوری مستقل ندارند. جمعیت آنان حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون نفر برآورد می‌شود. بیشتر کردها در مناطق پیوسته‌ای در امتداد مرزهای چهار کشور یادشده زندگی می‌کنند؛ منطقه‌ای که به‌طور غیررسمی «کردستان» خوانده می‌شود. علاوه بر این، یک دیاسپورای قابل‌توجه کردی در اروپا ــ به‌ویژه آلمان ــ و همچنین در قفقاز جنوبی وجود دارد.

کردها در طول تاریخ نقشی مهم در امپراتوری‌های منطقه، از ساسانیان تا عثمانیان، ایفا کرده‌اند. اما در قرن بیستم ــ به‌ویژه پس از جنگ جهانی اول و امضای پیمان سور (۱۹۲۰) ــ فرصتی یافتند تا کشوری مستقل تشکیل دهند. با این حال، پیمان لوزان (۱۹۲۳) آن امیدها را نقش بر آب کرد و کردها را از نقشه‌ی سیاسی جهان بیرون گذاشت. از آن زمان، جنبش کردی اشکال گوناگونی به خود گرفته است: از مبارزه‌ی مسلحانه تا تلاش برای خودمختاری سیاسی، از سازمان‌های مارکسیستی انقلابی تا احزاب میانه‌رو پارلمانی.

در عراق، کردها بیشترین موفقیت را کسب کرده‌اند: پس از سقوط رژیم صدام حسین، یک منطقه‌ی خودمختار کردی عملاً شکل گرفت که دارای دولت، ارتش (پیشمرگه) و روابط خارجی مستقل است. در سوریه، در جریان جنگ داخلی، تشکل‌های کردی در شمال کشور ظهور یافتند ــ عمدتاً حول محور «نیروهای دموکراتیک سوریه» و اداره‌ی خودگردان روژاوا. در ترکیه، درگیری میان دولت و حزب

کارگران کردستان (پ‌ک‌ک) همچنان یکی از شدیدترین و طولانی‌ترین منازعات است. در ایران نیز، به‌ویژه در پی رویدادهای اخیر، جنبش کردی هم در عرصه‌ی اجتماعی و هم در حوزه‌ی نظامی شدت یافته است.

مسئله‌ی کردها ذاتاً چندلایه است. از یک سو، بیانگر آرمان خودتعیین‌گری و دستیابی به خودمختاری فرهنگی و سیاسی است. از سوی دیگر، هم نیروهای داخلی و هم خارجی از آن به‌عنوان ابزاری برای فشار استفاده می‌کنند. برای نمونه، ایالات متحده در مبارزه با داعش به نیروهای کرد متکی بود، در حالی که ترکیه هرگونه ابتکار کردی در جنوب سوریه را تهدیدی موجودیتی برای خود می‌داند. بدین ترتیب، مسئله‌ی کردها از یک موضوع داخلی به عاملی با پیامدهای مستقیم برای ثبات منطقه‌ای بدل شده است.

با فروپاشی چارچوب‌های قدیمی، عامل کردی احتمالاً بیش از پیش تقویت خواهد شد. خطر بیداری کردی فراملی می‌تواند توازن شکننده را بر هم زند و تمامیت ارضی کشورهایی که همین حالا هم بی‌ثبات‌اند، تضعیف کند. در شرایط تازه‌ی دگرگونی خاورمیانه، پرسش کلیدی برای کردها و همسایگانشان این است: آیا انرژی سیاسی کردها در الگوهای جدید همزیستی منطقه‌ای ادغام خواهد شد، یا بار دیگر آتش منازعات و شکاف‌های طولانی را شعله‌ور خواهد کرد؟

در پی جنگ ۱۲ روزه‌ی اخیر میان ایران و اسرائیل، جنبش‌های مخالف کردی در ایران ــ به‌ویژه در کردستان شرقی ــ فعالیت

تازه‌ای نشان داده‌اند. این سازمان‌ها که از خارج ــ به‌ویژه از سوی اسرائیل و آمریکا ــ حمایت می‌شوند، در پی شکل‌دهی به یک روایت بین‌المللی خاص‌اند: آنان می‌کوشند اقدامات حکومت ایران را به‌مثابه کارزاری از سرکوب سیستماتیک علیه جمعیت کرد جلوه دهند. از طریق بیانیه‌ها، فراخوان‌ها و رسانه‌ها، احزاب کردی تلاش دارند توجه افکار عمومی جهانی را بر چیزی متمرکز کنند که آن را آزار و تعقیب قومی و سیاسی می‌خوانند، قابل‌مقایسه با رویدادهای تراژیک ۱۹۸۸.

اما در پسِ این کارزار رسانه‌ای، تصویری بسیار پیچیده‌تر نهفته است. منابع معتبر از افزایش فعالیت هسته‌های زیرزمینی کردی خبر می‌دهند که اقداماتی برای بی‌ثبات‌کردن مناطق مرزی ایران هماهنگ می‌کنند. این ساختارها ــ که اغلب با گروه‌های مسلح مرتبط‌اند ــ نه تنها از نظر ایدئولوژیک مخالف جمهوری اسلامی‌اند، بلکه طبق برخی گزارش‌ها، از حمایت سرویس‌های اطلاعاتی خارجی، از جمله موساد، نیز برخوردارند. چنین هماهنگی‌ای موجب می‌شود عامل کردی صرفاً مسئله‌ای داخلی برای ایران نباشد، بلکه به بخشی مهم از فشار خارجی علیه کشور تبدیل گردد.

نیات جنبش‌های کردی همسو با اسرائیل و آمریکا فراتر از دفاع از حقوق کردهاست. راهبرد آنان این است که ایران را در سطح بین‌المللی به‌عنوان دولتی معرفی کنند که به‌طور سیستماتیک بر اساس قومیت، مردم خود را سرکوب می‌کند. از این طریق، آنان در پی تضعیف مشروعیت نهادهای ایرانی و ایجاد توجیه اخلاقی برای تحریم‌ها و فشارهای سیاسی بیشترند. این امر به‌ویژه در زمینه‌ی

بازداشت‌ها و اعدام‌ها آشکار است، مانند پرونده‌های ادریس علی، آزاد شجاعی و رسول احمد که به همکاری با اسرائیل متهم شدند. چنین اتهاماتی بعید است تصادفی باشد ــ بلکه بازتاب‌دهنده‌ی ارتباطی واقعی و فعال میان فعالان زیرزمینی و مراکز قدرت خارجی است.

بنابراین، مسئله‌ی کردها در ایران بسیار فراتر از یک منازعه‌ی داخلی است. این موضوع به عرصه‌ای از مبارزه‌ی نامتقارن بدل شده که در آن جنبش‌های مخالف از تصویر «اقلیت تحت ستم» برای پیشبرد اهداف راهبردی پشتیبانی‌شده از خارج استفاده می‌کنند. این امر از پیچیدگی وضعیت کردها در ایران نمی‌کاهد، اما مستلزم ارزیابی واقع‌بینانه از چگونگی و منافع واقعی تحول این منازعه در بستر ژئوپولیتیک تازه‌ی منطقه است.

نه‌کمتر از ایران، مسئله‌ی کردها در ترکیه نیز همچنان بسیار مناقشه‌برانگیز است؛ جایی که درگیری مسلحانه میان آنکارا و پ‌ک‌ک دهه‌هاست ادامه دارد. با وجود نشانه‌های اخیر از احتمال کاهش تنش ــ از جمله فراخوان دوباره‌ی عبدالله اوجالان، رهبر کرد، برای آتش‌بس و بازگشت به مذاکرات ــ رهبری ترکیه همچنان تشکل‌های مسلح کردی را تهدیدی پایدار تلقی می‌کند. این موضوع همچنان یکی از محورهای اصلی سیاست داخلی و خارجی ترکیه است.

هرچند برخی نمایندگان پ‌ک‌ک تمایل خود را به کنارگذاشتن سلاح و گفت‌وگو با دولت ترکیه ابراز کرده‌اند، این به هیچ‌وجه به معنای

رفع تهدید نیست. کارشناسان به‌طور گسترده معتقدند که در سال‌های اخیر، پ‌ک‌ک به‌طور فعال از حمایت بازیگران خارجی ــ هم رقبای منطقه‌ای ترکیه و هم قدرت‌های جهانی ــ برخوردار بوده است. به‌طور متناقض، هم اسرائیل و هم ایران در برهه‌هایی از گروه‌های کردی علیه آنکارا حمایت کرده‌اند. این موضوع به‌ویژه در کردستان عراق و کوه‌های قندیل ــ محل استقرار پایگاه‌های پ‌ک‌ک ــ آشکار بوده است؛ جایی که ایران، علی‌رغم درگیری داخلی خود با جنبش‌های کردی، از واحدهای مسلح کرد به دلایل تاکتیکی برای مهار ترکیه پشتیبانی لجستیکی و نظامی کرده است.

برای ترکیه، تهدید محدود به پ‌ک‌ک نیست. در شمال سوریه، «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) به رهبری مظلوم عبدي فعال‌اند ــ سازمانی که آنکارا آن را شاخه‌ای از پ‌ک‌ک دانسته و گروهی تروریستی طبقه‌بندی می‌کند. علیرغم حمایت آمریکا از SDF، ترکیه آنان را تهدیدی واقعی برای امنیت ملی خود می‌داند و به‌طور منظم علیه آنان عملیات انجام می‌دهد. در منطقه‌ی کردستان عراق، آنکارا با پیکربندی پیچیده‌تری مواجه است: «اتحاد میهنی کردستان» به رهبری بافل طالبانی روابطی پرتنش با ترکیه دارد و به‌طور سنتی ارتباط نزدیک‌تری با ایران و ایالات متحده دارد، در حالی که رقیبش، «حزب دموکرات کردستان» بیشتر با آنکارا همسوست.

در داخل ترکیه، مسئله‌ی کردها نه تنها موضوعی امنیتی، بلکه انتخاباتی نیز هست. کردها بخش بزرگی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، به‌ویژه در استان‌های جنوب شرقی، و در صحنه‌ی

انتخاباتی نقشی حیاتی دارند. حمایت رأی‌دهندگان کرد می‌تواند عاملی تعیین‌کننده برای ائتلاف حاکم به رهبری حزب عدالت و توسعه‌ی رجب طیب اردوغان باشد ــ چه در تحکیم قدرت و چه در خطر ازدست‌دادن آن. در این چارچوب، هرگونه نشانه‌ای درباره‌ی حل منازعه با پ‌ک‌ک تنها یک اقدام نظامی یا دیپلماتیک نیست، بلکه می‌تواند استراتژی انتخاباتی نیز باشد.

برای عراق و سوریه، مسئله‌ی کردها مدت‌هاست که از یک موضوع صرفاً داخلی فراتر رفته و به یکی از عوامل کلیدی در فروپاشی ساختارهای دولتی و از دست‌رفتن اقتدار مرکزی بر بخش‌های وسیعی از قلمرو بدل شده است.

در عراق، پس از سقوط رژیم صدام حسین، وضعیت به‌سرعت تغییر کرد: دولت منطقه‌ای کردستان با کسب خودمختاری گسترده، به بازیگری عملاً مستقل تبدیل شد که گاه‌وبیگاه وحدت کشور را به چالش می‌کشد. علیرغم وابستگی رسمی به بغداد، مقامات کرد در اربیل همواره درگیر منازعه‌ای سیاسی با دولت مرکزی‌اند و بارها موضوع برگزاری همه‌پرسی استقلال را مطرح کرده‌اند. پاسخ بغداد نیز تلاش برای محدودکردن بودجه‌ی اختصاصی به اقلیم و افزایش کنترل بر منابع نفتی بوده است.

با این حال، این اقدامات مشکل را حل نکرده و بلکه تنش‌های اجتماعی را تشدید کرده است. نارضایتی در میان مردم کردستان عراق، چه از دولت مرکزی و چه از نخبگان محلی ــ که به فساد و ناکارآمدی متهم می‌شوند ــ رو به افزایش است. در این میان،

رویدادهای ماه ژوئیه، زمانی که اعتراضات در منطقه به خشونت و تخریب کشیده شد، هشداری جدی بود: عراق در معرض خطر ورود به موج تازه‌ای از بحران قرار دارد، و بار دیگر عامل کردی می‌تواند همچون چاشنی انفجار عمل کند.

وضعیت در سوریه کمتر از عراق انفجاری نیست. پس از سقوط رژیم بشار اسد و روی‌کارآمدن دولت انتقالی به رهبری احمد الشرقاع، حکومت تازه با چالش‌های عظیمی روبه‌روست: نبود سازوکارهای مؤثر برای ادغام گروه‌های قومی–مذهبی و بی‌اعتمادی عمیق میان اقلیت‌ها، از جمله کردها. این عوامل موجب درگیری‌های مسلحانه‌ی مستمر شده و کشور را تا آستانه‌ی یک جنگ داخلی گسترده‌ی تازه پیش برده است.

نقشی به‌ویژه تأثیرگذار را «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) به رهبری مظلوم عبدي ایفا می‌کنند. این یکی از منسجم‌ترین و آماده‌ترین گروه‌های مسلح در سوریه است که ــ با حمایت آمریکا و اسرائیل ــ به بازیگری کلیدی در شمال‌شرقی کشور بدل شده است. SDF هیچ تمایلی به خلع سلاح یا ادغام در ساختار دولت انتقالی نشان نداده است. افزون بر آن، با توجه به بی‌اعتمادی به حکومت تازه، به احتمال زیاد این گروه در پی کسب استقلال عملی خواهد بود.

باید توجه داشت که اسرائیل در این پیکربندی نقشی ویژه دارد. حملات منظم آن به خاک سوریه، همراه با حمایت از دروزی‌ها و برخی نیروهای ضدحکومتی، با هدفی راهبردی انجام می‌شود:

تضعیف هرگونه اقتدار مرکزی در دمشق که از نظر اسرائیل می‌تواند تهدیدی بالقوه باشد. در مورد کردها، اسرائیل همان الگوی آشنای خود را دنبال می‌کند: استفاده از مسائل هویتی قومی به‌عنوان اهرمی برای بی‌ثباتی. اگر روند کنونی ــ یعنی تقویت نیروهای کردی در کنار تضعیف نهادهای مرکزی در عراق و سوریه ــ ادامه یابد، می‌تواند زنجیره‌ای از رخدادها را رقم بزند که به تجزیه‌ی نهایی این کشورها بینجامد.

با توجه به تحولات کنونی منطقه، صداهایی در میان نخبگان علمی و سیاسی کرد بیش از پیش خواهان تحقق رؤیای تاریخی ملت‌اند: تشکیل کشوری مستقل برای کردها. به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین ملت‌های بی‌کشور جهان، کردها به‌حق خواستار شناسایی سیاسی و حاکمیت‌اند. این آرمان‌ها کاملاً قابل‌درک و شایسته‌ی احترام‌اند.

اما کردها نمی‌توانند درس‌های گذشته را نادیده بگیرند. تاریخ نشان داده است که قدرت‌های خارجی ــ به‌ویژه آمریکا، اسرائیل و سایر بازیگران ذی‌نفع ــ بارها مسئله‌ی کردها را برای اهداف راهبردی خود به کار گرفته‌اند، اغلب با قربانی‌کردن جان کردها و بی‌ثبات‌سازی کل منطقه. حیاتی است که بار دیگر به ابزاری در بازی ژئوپولیتیک دیگران بدل نشوند.

در مقیاس جهانی، مسئله‌ی کردها مدت‌هاست یکی از اهرم‌های فشار ژئوپولیتیک بوده است. برای نمونه، اسرائیل بی‌ثبات‌سازی ایران و ترکیه از طریق حمایت از آرمان‌های کردی را بخشی از راهبرد گسترده‌تر خود برای تضعیف دشمنان منطقه‌ای می‌داند.

استفاده از عامل کردی همچنین تمامیت ارضی عراق و سوریه را تهدید می‌کند. اما باید این نکته روشن باشد: حتی اگر کشور کردی مفروضی تشکیل شود، این به معنای پایان منازعات نخواهد بود. برعکس، دولت تازه به‌شدت به حامیان خارجی وابسته خواهد شد، درگیر رقابت‌های منطقه‌ای باقی.

این مقاله در تاریخ 23 اوت2025 در سایت RT توسط Murad Sadygzade نوشته شده است.

https://www.rt.com/news/623407-kurds-middle-east-order/