آرمان گرایی یا خیانت؟…

آرمان گرایی یا خیانت؟…

آرمان گرایی یا خیانت ؟

اینجا طرف صحبتم عناصری نیستند که به نوعی به رژیم وصل میباشند، بلکه با کسانی و یا احزابی است که کماکان صادق ولی ناخواسته در زمین رژیم اسلامی بازی میکنند، آنهم به دلیل توهمی است که گمان دارند که میتوانند آلترناتیوی بلامنازع در مقابل رژیم قرار بگیرند و بجای اینکه در یک همسوئی با دیگر مخالفان رژیم باشند ، همچنان بر طبل خودمحوری و درون گرایی میکوبند تا مبادا برچسبی نثارشان بنمایند.

داستان افراد رادیکال و درونگرا چه در باورهای مذهبی و یا سیاسی که به آرمان‌های قبلی خود پشت می‌کنند تازه‌ گی ندارد. این افراد از نگاه مذهب گرایان مرتد خوانده می‌شوند که چه بسا فرمان به قتلشان هم بدهند، و اگر در یک حزب سیاسی باشد به آنها برچسب خائن میزنند.

ممکن است گفته شود، تغییر جهت دادن  امری است عادی و همانطور که شاهدیم هر روز عده‌ای از چپ به راست یا بالعکس در رفت و آمدند و چه اشکالی می‌تواند داشته باشد؟ چون انسان قابل تغییر است و یک رهبر سیاسی هم به عنوان یک انسان از آن حق می‌تواند برخوردار باشد، اما تفاوتش با یک انسان معمولی در اینست که این رهبر سیاسی با پیوستن به رقیب سیاسی می‌تواند به نوعی به محکم تر کردن موضع آنها نسبت به حزب قبلی اش کمک کرده و همزمان می‌تواند باعث ایجاد عدم تعادل روحی برای حزب قبلی اش باشد. اینجاست که این سوأل پیش میآید که آیا این دلیل بسیار با اهمیت تر از مصالح مردم است؟ 

به نظر نگارنده، هر نیروی سوسیالیستی، چه فردی و یا چه گروهی حق دارد که اگر منافع ملی و مردمی در میان باشد به خاطر آنها سازش بنماید و بار هر نوع مسئولیتی را به گردن بگیرد و در یک بزنگاه تاریخی و به خاطر همان مصالحی که گفتیم مجبور به سازش شود ، آیا میبایست در این شرایط به او برچسب خیانت را زد؟ 

در نتیجه بخشی از سیاسیون با ترس از اینگونه انگ ها ترجیح می‌دهند در همان حال و هوای درون حزبی بمانند و بجای کار سیاسی در همان کلوپی که درست کرده اند به بازی سیاسی بپردازند، چون این دومی بمراتب کم هزینه تر از اولی است.

البته ما نمی توانیم بدنبال هدف و انگیزه ای باشیم که جنبه ایده آلیسم و خیالپردازانه داشته و آنرا دنبال نماییم، ایجاد یک جبهه واحد منوط به از خود گذشتگی و شفافیت در گفتار و عمل و همچنین در عدم خود محور بینی است، زمانیکه صحبت از اتحاد با حفظ هویت می‌کنیم یعنی اینکه، اگر خط و مشی کسی یا گروهی با ما همخوانی ندارد و فقط به صرف اینکه جمهوری خواه و دمکرات و لائیک است، می‌تواند یا میتوانیم با هم همراه شویم، حفظ هویتی را که از آن صحبت می‌کنیم به صراحت و روشنی تعریفش را دارد، ما نمی توانیم از کسانی که به ما ملحق می‌شوند امتحان ایده لوژی بگیریم که حتمن تمامی زوایای فکرشان با ما یکی باشد، اگر شرط همراهی و همکاری همان اصول اولیه دمکراسی است که در آن فرد گرایی جایی ندارد دیگر کنکاش در گذشته دیگران را چکار؟ ما مخالفین رژیم به یک خانه تکانی در نوع نگاهمان نسبت به دیگران در همه زمینه ها نیازمندیم ، اشتباهی را که چهار دهه است مخالفان رژیم تکرار میکنند اینکه عدم موفقیت خود را در دیگران می بینند، چیزی که رژیم اسلامی از ابتدای روی کار آمدنش در آن سرمایه گذاری کرده ، ماندن در این تفکر به مانند جمع شدن در زیر سقفی است که موریانه آنرا زده باشد .

آلبرت کامو میگوید: “در نهایت بشر، کاملا گناهکار نیست، تاریخ را او شروع نکرده، کاملا هم بی گناه نیست، چون آنرا ادامه داده است.”

دیگر فقر و فلاکت نای و توانی برای مردم نگذاشته، نیمی از وطن هم فاصله زیادی با خاکستر شدن ندارد، آنوقت بعضی احزاب یا افراد هنوز در فکر آنند که با که بسازند؟

“فقر آفت یک طبقه نیست، بلای یک جامعه است. فقر رنج یک فقیر نیست، ویرانی یک اجتماع است”.(ویکتور هوگو)

با این وجود هنوز بر آنم که باید “ ماند برای ساختن و نه ساختن برای ماندن”

آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود

ما را اگر زمانه شکند ساز میشویم

 

ایران و مردمانمان را دریابیم.

داود احمدلو، ۵ فوریه ۲۰۲۱

“آسیب شناسی یا “رماتیسم …

“آسیب شناسی یا “رماتیسم …

“آسیب شناسی یا “رماتیسم مزمن

داود احمدلو

ما مخالفین رژیم اسلامی در خارج، با مخالفین رژیم اسلامی در داخل، یک نقطه مشترک داریم و آنهم عدم اتحاد و یکپارچگی در بین خودمان است، اما یک تفاوت بزرگی بین این دو گروه وجود دارد، داخل نشینان عذرشان موجه است و آنهم بدلیل سرکوب و فشار و دستگیری از طرف رژیم بوده، ولی مخالفین خارج نشین هیچ کدام از این عذر و بهانه ها را ندارند ولی بازهم نمی توانند با هم متحد شوند.

در دوران کودکی من و هم نسل هایم شاهد بودیم ، که هرگاه در کوچه و خیابان بچه ای در همراهی پدر و مادر به زمین میخورد، بجای آنکه اورا بلند کرده و نوازشش کنند، یک فریادی بر سر او میزدند که چرا جلوی پایش را نگاه نکرده و بر زمین خورده و چه بسا پس گردنی هم نثار او می‌کردند ؟ ما مبارزین امروزی، کماکان تربیت شده همان نسل میباشیم، در نتیجه اگر ما مخالفین نمی توانیم متحد شویم شاید به دلایلی از همین دست است که چرا دیگر گروه های مخالف جلوی پایشان را نگاه نکردند و اشتباهشان را سر تیتر مقاله هایمان مینماییم ، امکان ندارد که تواضع نشان دهیم و دست یاری بسویشان دراز کنیم و از تجربه آنها استفاده کرده و برای حرکت بعدی به اتفاق و با هم به پیش برویم، چه بسا که از شکست شان هم اگر خوشحال نبودیم از آن چندان هم متعجب و غمگین نبودیم، چرا ؟ آیا گمان میکنیم که با رفتن به سمت دیگران دانسته های خود را به زیر سوأل برده یا اینکه ترس از آن داریم مبادا در نزد دیگران به نوعی به یک ضعف سیاسی تعبیر شود؟ یا اینکه دلیل اصلیش بر اساس تئوری نگاه از بالا و خود محور بینی است و اینکه سخن و روش مناسب را فقط ما میگوییم و بس ؟ که احتمالا در پس این تفکر حتمن خود را آلترناتیو بلامنازع رژیم هم میدانیم؟ غافل از اینکه آلترناتیو رژیم حتمن در ایران شکل خواهد گرفت و ما فقط میتوانیم به عنوان بازوی ابزاری آنها و صدای آنها در خارج از ایران و در محافل بین المللی باشیم .

بعلت یکدست نبودن مخالفین رژیم در خارج از ایران، مسلمن اتحاد بسیار مشکل است ، در واقع قرار هم نیست که همه با تمام نظرات یکدیگر موافق باشیم چرا که در اینصورت چیزی به جز یک دیکتاتوری به دنبال نخواهد داشت، البته نقش مهمی که همین اپوزیسیون ناهمگن در این سالها در بیداری جامعه ایران ایفا نموده اند را نمیتوان نادیده گرفت ولی متآسفانه وسعت زیادی نداشته و آنهم به این دلیل اینکه بصورت گروها و مجموعه های کوچک و هر کدام با روش خود در صحنه بوده اند.

برای قد علم کردن در مقابل رژیم، ما (همگی به اتفاق)نیازمند آنیم که این مبارزین و مخالفین رژیم را کمابیش در یک زیر یک سقف جمع کرده تا بتوانیم بلکه با زدن یک پل ارتباطی با مخالفین درون مرز که آنها هم به علت نداشتن یک محور مشخص در پراکندگی بسر میبرند رابطه ای برقرار سازیم ، مخالفان درون مرز با رژیم اسلامی رشد کردند و هر بار برای دور زدن رژیم مجبور به طرفند جدیدی بوده اند و در خیلی موارد بسیار هوشمندانه تر از خارج نشینان عمل کرده اند که ما با بسیاری از راهکارهای آنها در مقابله با رژیم بیگانه ایم و ابزار وارد شدن به آنها را نداریم، خصوصا مخالفینی که در بخش‌های هنری و فرهنگی هستند و بطور مستمر تلاش میکنند و از حمایت بخش عظیمی از جامعه برخوردارند، که شاید ما میبایست با این بخش از مخالفین بتوانیم به یک همکاری بپردازیم، خصوصا از همین طیف هستند کسانی که مجبور به ترک وطن شدند ولی هنوز با همکاران و همفکران خود در ایران در ارتباط تنگاتنگ میباشند، این بخش از مخالفین که اکثرا در هیچ گروه و دسته ای فعال نیستند از پتانسیل بسیار بالایی بر خبردارند و به خاطر طرفدارانی که دارند همکاری با آنها می‌تواند در گرد هم آوری تعداد بیشتری از مخالفین مفید واقع شود که شاید با جذب این بخش از نیروهای شانس بیشتری برای نزدیک شدن و اتحاد با مبارزین درون مرز را داشته باشیم.

بهمین دلیل است که عدم اتحاد بین نیروهای مبارز ضد رژیم اسلامی که دلسوزانه برای نجات ایران میکوشند که اگر اغراق نکرده باشم بصورت رماتیسمی مزمن تمامی جسم و جان آنها را بطور مداوم میآزارد و بجای اینکه ریشه این مشکل را بجویند (چه بسا با این کنکاش خودشان را به زیر سوأل ببرند) هر از گاهی صحبت از آسیب شناسی مینمایند و علت این درد مزمن را در نزد دیگران جستجو میکنند، در صورتیکه خودشان بدون اینکه متوجه باشند می‌توانند یکی از ریشه های اصلی آن باشند.

چشم پوشی بر روی حقایق، نه از بار آنها میکاهد و نه اساس آنها را تغییر میدهد.

“ وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم و به قضاوت درباره آنها بنشینیم، ما میبایست تمام نیروی خود را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم ، تا زمانیکه حتا یک خطا در عملکردمان می بینیم حق قضاوت در کار دیگران را نداریم -گاندی “ .

داود احمدلو ۲۱ ژانویه ۲۰۲۱

“آسیب شناسی یا “رماتیسم …

خدا در دو شخصیت

خدا در دوشخصیت،

چرا دین‌ها و اعتقادات مذهبی همیشه در مقابل علم سعی کرده اند به هر طرفندی که باشد سد راهش شوند؟دین و اعتقادت بر روی یکسری سخنان و خرافاتی که هرگز واقعیت شان محرز نبود بنا شده ولی برعکس علم براثر تجربه بوجود آمده و این را دین فروشان بخوبی میدانند و علم را بزرگ‌ترین دشمن کسب و کارشان میدانند ،در نتیجه برای رونق دکانشان با شیوع و رواج خرافه پروری سعی بر آن دارند که مردم را تا آنجاییکه امکاندارد همچنان در بی خبری نگه دارند.

در قرن سیزدهم «فردریک دوم»، نوه «فردریک باربروس کبیر»، امپراطور آلمان و پادشاه دو سیسیل(سیسیل وجنوب ایتالیا که به دو سیسیل معروف بود)، که اهل علم و دانش بود، بجای جنگیدن، تصمیم گرفت که یکی ازبزرگترین دانشگاه ها را در ناپل بنا کند، برای اینکار احتیاج به صلح داشت، بنابراین با «صلاح الدین ایوبی» وارد صلح شد و حتا صلاح الدین به خاطر شخصیت صلح دوستانه فردریک از پسرش «ال خمیل» که پادشاهدمشق بود خواست تا زمانیکه این امپراطور در حیات میباشد هرگز جنگی را با او شروع نکند، فردریک از همینفضای صلح آمیز بهره گرفت و از تمام نقاط دنیا از هر رنگ و پوست و اعتقاد برای این دانشگاه دانشجو بابورس تحصیلی پذیرفت، در نتیجه از تعداد کسانی که به کلیسا میرفتند رفته رفته کم شد و مردم بیشتر از قبلعلاقه خود را از رفتن به محیط این دانشگاه مخفی ننمودند تا اینکه بخواهند به کلیسا بروند، پاپ «Honorius سوم» که این دانشگاه را رقیبی جدی و خطری مطلق برای کلیسا میدید سعی کرد در مقابل آن بایستد و درنهایت فردریک را تکفیر کرد تا با این کار او دیگر نتواند  قدمش را در اماکن مقدس بگذارد و از محبوبیت او درآن زمان که فضا بسیار مذهبی بود بکاهد، تا جایی که جانشینان این پاپ «Grégoire نهم» و «Innocent چهارم»، هم هر کدام به نوبه خودشان این کار را کردند، کاری که در مسیحیت برای اولین بار اتفاق میافتاد کهیکنفر را سه بار تکفیر کنند، یعنی حتا بر خلاف شرع مسیحیت، فقط برای اینکه دکان و کسب کلیسا  را کهکمی تخته کرده بود.

بعد از پایان دوره تفتیش عقاید هم از گوشه کنار زمزمه هایی با خرافه ستیزی به گوش میرسید، در قرن هفدهم،یعنی یک قرن بعد از دنیای لوتریسم، صحبت کردن از جدایی دین و دولت غیر قابل تصور بود، «اسپینوزا » فیلسوف هلندی، که در یک خانواده یهودی اسپانیایی الاصل، که در قرن هفدهم بر اثر ترس از اینکه مباداقربانی تفتیش عقاید شود از منطقه لیبریای اسپانیا گریخته در ابتدا به پرتقال و سپس در هلند مستقر شدهبودند بدنیا آمد، و شاید اولین کسی بود که در مذهب یهودیت با زیر سوال بردن اینکه روح خدا نمی تواند ابدیباشد، از طرف جامعه یهودی تکفیر شد، بعد ها هم در نوشتار و گفتارش که دیگر اجازه چاپ آنها را به اونمیدادند ، از دخالت و نفوذ کلیساها و مراکز مذهبی در زندگی مردم بسیار سخن میگفت و مرتب هم مورد تهدیدو حمله قرار میگرفت. حتا خود او هم نمی توانست تصور بکند که بعد از دویست سال عقاید و نظریه هایش درقالب کلمه ای به نام لائیسیته معنا پیدا کند، شاید اگر او را پدر لائیسته و تئوری جدایی دین از دولت بنامیماغراق نکرده باشیم.

پس اگر در قرن نوزدهم «ویکتورهوگوها » رسمأ از لائیسیته در مجلس و روزنامه ها صحبت کردند شاید زمینههای آن در دو قرن قبل از زمانشان آماده گشته بود.

چرا در کشورهای مسلمان هرگز سعی نکردند که خدا را به آسمان، یعنی سر جای اصلیش، همانطور که همهمسلمانان تصور دارند بفرستند؟ آیا خدایشان با خدای مسیحیت تفاوت دارد و خوشش نمیاید که به کارشدخالت کنند؟ یا اینکه خدا همان خداست و این شخصیت دوم اوست؟

و هر بار که نسیمی در این جوامع برای آگاهی مردم وزیدن گرفت آنرا در نطفه خفه کردند، چرا؟ به نظر نگارندهنا آگاهی و فقر اقتصادی این جوامع، برای آنها  یک وابستگی به نیرویی ماورالطبیه که می‌تواند خدا باشد و یابندگان برگزیده توسط او بوجود آورده که اگر او یا آنها بخواهند می‌توانند  تمام مشکلات اعم از مالی وسلامتی و عقب افتاده گی آنها را درمان کنند، در نتیجه بجای آنکه تکانی خورده و خود به دنبال حلمشکلاتشان باشند، شب و روز به درگاه این موجوداتمقدسنیایش میکنند تا نظر لطفی به آنها بیفکند ،حال به زیر سوأل بردن این اندیشه تقدس مأبانه می‌تواند عواقب روحی و روانی در پی داشته باشد و خلأ ای کهدر آنها ایجاد میکند را هرگز نتوانیم با چند دلیل منطقی و علمی پر نماییم، البته روشنگری درین مورد کاریفرهنگی و بس دشوار خواهد بود و تا زمانی که این معضل در جامعه ایرانی حل نشود مطمئن نیستم که بتوانیمدمکراسی و مسائل سیاسی اقتصادی را در ایران حل نموده و آسایش و بهروزی را به این جامعه باز گردانیم؟

سالها پیش جوانی مصری بنام حامد عبدالصمد که در ابتدا با اخوان المسلمین برای یک اسلام آرمان گراهمکاری می‌کرد، به این نتیجه رسید که این افراطی گری در جهان اسلام فقط برای ترس از زوال آن میباشد، اوکه در آلمان علوم سیاسی خوانده تحت تأثیر کتاب معروف «انحطاط غرب» از «اسوالد اشپنگلر» قرار گرفته، کهاین نویسنده هم خودش بر اثر تئوری «ابن خلدون»، فرهنگ ها را با زندگی گیاهان مقایسه میکند، او می‌گویدگیاهان جوانه میزنند، بعد میپوسند و از بین میروند، اسلام هم همین طور، دوره شکوفایی اش به پایان رسیده،حامد عبدالصمد همچنان تأثیر گرفته از «ساموئل هانتینگتون » در کتاب معروفش «جنگ فرهنگ ها» نتیجهمیگیرد که در سوره ۱۳ قرآن بنام الرعد که می‌گویدآنچه که به درد بشریت نخورد در نهایت از صفحه روزگارمحو خواهد شد، زوال اسلام پیش بینی شده است. حامد عبدالصمد در کتاب خود بنام « فاشیسم اسلامی»،تأکید می‌کند که منظور او از اسلام، باورهای طرفدارانش نیست، بلکه آن آرمان های بلندپروازنه ای است کهاسلام سیاسی بر دوش مسلمانان گذاشته است.

آیا جوامع مسلمان سنتی میبایست منتظر عبدالصمد های دیگری باشند  تا مردم بدانند که برای درمان چشمدرد، با وجود چشم پزشک دیگر جایی برای دخیل بستن به امامزاده ها وجود ندارد؟ یا شاید اسلام، خصوصااسلام شیعی نیازی به مارتین لوترها  یا اسپنوزاها دارد که هر کس را در جایگاه خود قرار دهد؟ آیا زمان آننرسیده که به این مسئله فرهنگی که از هر جهت آنرا بسنجیم بسیار حیاطی است و برای جامعه خرافات زدهایران حکم درمان را دارد بپردازیم؟بهر روی این وظیفه بسیار سنگین بر روی دوش مخالفین رژیم میباشد که بیتوجهی به آن به نوعی شانه خالی کردن از بار مسئولیت میباشد، میبایست همگی بر آن باشیم تا با ایجاد یکجامعه مدنی، هر شهروندی  فارغ از هرگونه تأثیر مذهبی در زندگی روزمره اش بتواند به زندگی خود ادامهدهد، به امید هر چه زودتر آنروز.

داود احمدلو

۱۳ ژانویه ۲۰۲۱

اصالت یا جهالت

اصالت یا جهالت،

در شرایط کنونی این اولین بار است که تمامی دنیا علیه یک دشمن مشترک که همان ویروس کرونا باشد درجبهه های مختلف میجنگند، در ایران هم بجای اینکه دولت در خط اول جبهه باشد این مردم هستند که از جانومال هزینه میکنند تا بتواننددر مقابل این ویروس مقاومت کنند و سرپا بایستند، بهر روی دیر یا زود این ویروسبا هر هزینه ای حتا هزینه جانی بسیار سنگین در ایران هم مهار خواهد شد، اما ویروسی در قرن هیجدهم برپیکر ایران وارد شد که هزاران بار به مراتب سهمگین تر و هراس انگیز تر از ویروس کرونا است و هنوز هم با آندست بگریبانیم.

قرن هیجدهم را که قرن روشنگری و شروع خرافه زدائی در اروپا و ورود به دنیای صنعتی مینامند، در دو کشورهمسایه ایران و روسیه به دو طریق مختلف شروع شد، در روسیهپترکبیربا خشکاندن دریایی از باتلاق اولینسنگ بنای سن پترزبورگ را بر زمین نهاد که بعدها آن را پنجره ای  رو به دنیا نامگذاری کردند، در ایران باظهور نادرشاه، ایران یکبار دیگر به قدرت بلامنازع تبدیل شد و بعد از غروب نادری، فاجعه ظهور قاجار و اولینسنگ بنای حرمسراهای سلاطین این سلسله بر زمین نهاده شد. با آمدن قاجار دوباره نسیم خوش سورچرانیبه مشام ملایان سرازیر گشت و با باز شدن پای آنها به دربار شاهان، آغازی بود برای شیوع ویروس هولناکملایان و خرافات و به دنبال آن شروع قرن نادانی و جهالت و استبداد شیعی برای ملتی که سکان دار یکی ازبا اصالت ترین و قدیمی ترین فرهنگ های دنیا بود.

در اروپا، ناپلئون ها و بیسمارک ها نگاهشان را فراتر از مرزهایشان برای وسعت و ثروت سرزمین هایشان بردهو بر ترک اسبانشان نشستند، در ایران شاهان قاجار بر تخت سلطنت نشسته و بارگاهشان را به مرکز دعانویسی، نذر و نیاز و تعزیه تبدیل کرده و نگاهشان هرگز فراتر از ورودی و خروجی حرمسرایشان‌ تجاوز نکرد.

در اروپا هگل ها و مارکسها با نوشتن مانیفست هایشان برای بهزیستی جوامعشان به یاری آنها آمدند، درایران معماران و سازندگان آینده ایران امثال امیر کبیرها، قائم مقام فراهانی ، میرزا آقا خان کرمانی و…………را بقتل رساندند و بجای ساختن مدرسه، به ساختن امام زاده های عجیب و قریبی، که هرکدامشفابخش بیماری خاصی بودند پرداختند و آنهم در مملکتی که میراث خوار دانشمندی همچون ابن سینا استکه یکی از پدران  علم پزشکی میباشد.

بدین طریق بود که مردم ایران راآلوده ویروسی نمودند که با نگاه اول، هیچ دارویی برای درمان آن و قربانیشدن چندین نسل وجود ندارد مگر داروی خرافه زدایی، اینک بر آزادی خواهان و مخالفان رژیم اسلامی استکه مسئولیت روشنگری و آگاهی مردم را بر دوش گرفته تا شاید بتوانند آنان را از این دام هولناک برهانند و بهآنها بفهمانند که تا زمانی که جامعه بند نافش به ضریح این امامان و امامزادگان ریز و درشت بسته است رنگبهروزی و شادی را نخواهند دید، تا زمانی که پول کتاب بچه دبستانی اش را در چاه چمکران برای پرداختهزینه سفر ظهور امام زمان می ریزد، هرگز سایه خوشبختی و سعادت به آسمان ایران نخواهد رسید،اینجاست که باید پافشاری بر این پیام داشت، که بزرگ‌ترین خطری که یک جامعه را تهدید می‌کند اینست که بهنام دین از آزادی هرکس در بکار گرفتن عقل و خرد خویش جلوگیری می‌کند، به عبارت دیگر، اگر مذهب جایقوانین را در جامعه بگیرد توانایی آزاد اندیشی را از انسان‌ها سلب خواهد کرد.

داود احمدلو

۱۲ دسامبر ۲۰۲۰

بی پیر مرو خرابات هرچند که سکن…

بی پیر مرو خرابات هرچند که سکن…

 

بی پیر مرو خرابات هرچند که سکندر زمانی

آیا نوید افکاری و به دنبالش روح الله زم آخرین اعدامی های رژیم اسلامی بودند؟ مسلمن نه، چون در همین چند روز اخیر پنج تن دیگر از هموطنان بلوچمان، بدون کوچکترین محاکمه و فقط با برچسب های ساخته و پرداخته رژیم اسلامی اعدام گردیدند ، آیا اینها آخرین نفرها خواهند بود؟ رژیم می‌گوید که اعدام این پنج بلوچ به علت همکاری با گروهای مسلح مرز نشین که مرتکب هرگونه خلافی می‌شوند بوده اند، بدون اینکه کوچکترین مدرکی در این مورد ارائه دهد.

در سال ۲۰۰۸ در شهر دارفور در سودان، توسط دادگاه بین المللی “لاهه “ که قضاوت آن با “لویی مورنو اوکامپس” بود، درخواستی مبنی بر محاکمه عمر البشیر رئیس جمهور سابق سودان، به خاطر نسل کشی و جنایات علیه بشریت، که بعد از کودتای ۱۹۸۹ در سودان مرتکب شده بود صادر شد.

این اولین باری بود که در تاریخ معاصر، یک نهاد بین المللی مهم  برای دفاع از حقوق بشر، دست به چنین کار مهمی زده بود، عمر البشیر که کشورش مانند جمهوری اسلامی عضو دادگاه بین المللی جنایی نیست، فکر می‌کرد که به سراغش نخواهند آمد و براحتی از مسئولیت بابت آن همه جنایت شانه خالی کرده و همچنان دست نیافتنی است، زهی  خیال خام، و نهایتا حکم باز داشت او صادر شد.

نقطه مشترکی که همه دیکتاتورها دارند، اینست که در یک برهه خاصی در اوج قدرت ، دچار نوعی بیماری خاصی  از  کوری و کری می‌شوند، که از نظر پزشکی وجود خارجی ندارد ولی از نظر فیزیکی در بین قلدرها و زورگویان حکومتی و سیاسی رایج می باشد، از همانهایی که شاه گفت شنیدم که خیلی دیر بود و خامنه ای هنوز در حال درمان ناشنوایی است، آیا این دیکتاتور تهی مغز، بلاخره درمان خواهد شد و خواهد شنید؟ بعید میدانم؟

شاید دست یافتن به جنایت کاران رژیم اسلامی، به راحتی عمر البشیر نباشد، ولی چیزی که مهم است، خواستن محاکمه خامنه ای، توسط همپالکی های دیروزش میباشد. چندی پیش عده ای از حزب الله لبنان که از شاخه اصلی جدا شده اند، به دور صبحی طفیلی دبیر کل سابق این حزب جمع شده اند و این شخص در اولین ویدیوی خود می‌گوید، قبل از اینکه رئیس جمهور لبنان را به خاطر کارشکنی و دزدی هایش محاکمه کنیم، باید بالای  دستی های او که حسن نصرالله و علی خامنه ای میباشند را به پای میز محاکمه کشید، چون تمام بدبختی لبنان زیر سر آنهاست.

می بینید که زمان زیادی طول نخواهد کشید، که برای کشاندن این جنایت کاران به پای میز محاکمه نیازی نداریم تا “لاهه” برویم، مردم ایران و خاورمیانه به جایی رسیده اند که بتوانند صلاح ومصلحت خویش را تشخیص دهند، دیگر جایی برای این دایناسورها نخواهد بود.

کمی کمتر از یکماه پیش، دکتر احمد رضا جلالی را به زندانی که آنرا راهروی مرگ مینامند منتقل نمودند تا او را همانند دیگران به طناب دار بسپارند( گو اینکه با جابجایی او بدنبال گرفتن امتیاز از اروپا، بابت تروریست‌های دولتی رژیم که با مواد منفجره در بلژیک دستگیر شده بودند و قرار بود که محاکمه بشوند بی ربط نبود) ، تصویری از او بعد از آخرین صحبت تلفنی با همسرش منتشر شد، میبایست این عکس را بارها نگاه کرد تا به عمق ناامیدی او در آخرین ساعات زندگی اش پی برد، پدر خانواده ای که بیگناه و فقط رژیم او را به خاطر باج گیری از اروپاییان قرار است به کام مرگ بفرستد.‍

داستایوسکی در کتاب “ابله”حال و روحیه کسی که در راهروی مرگ قرار دارد و قرار است یکربع بعد اعدام شود را با تمام جزئیاتش بیان کرده ، می‌گوید  هیچ ادبیاتی برای تفسیر و تشریح آن وجود ندارد،چون خودش آنرا از سر گذرانده بود، همچنین کسی که یکربع قبل از اعدامش همانند خودش آزاد گشته.

حال ما چه ابزاری در دست داریم تا بتوانیم در مقابل این یاغیگری رژیم نسبت به هموطنانمان بایستیم ؟ رژیم اسلامی بخوبی میداند تا زمانیکه مخالفان رژیم همدیگر را بر نمی تابند و چشم به درگاه اروپا و یا امریکا دارند آسیبی به او نخواهد رسید( داستان بلدرچین و برزگر را همه میدانید) آیا فقط با گفتن بیایید و متحد شویم کار به جایی خواهیم برد؟ سخاوتمندی فقط به بخشش مال و منال نمی باشد ، اگر به خاطر نجات ایران از تنگ نظری ها و خود محور بینی های حزبی و دسته ای اجتناب نکنیم و بیکدیگر تکیه نداشته باشیم از این بیشتر نصیبمان نخواهد بود و فقط با فریاد نه به اعدام در مقابل پارلمان اروپا و نهادهای حقوق بشری راه به جایی نخواهیم برد، و پیوسته بر سرمان آن آید که بر سر دمنه آمد.

گوهر جام جم از کان جهانی دگر است

تو تمنا ز گل کوزه گران میداری؟

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی

طمع مهر و وفا زین پسران میداری؟

داود احمدلو

ششم ژانویه ۲۰۲۱