روز جهانی زن، نمادی علیه اقتدا…

از آن تاریخ حدود یک قرن و اندی میگذرد ، اما با کمال تعجب می بینیم که هنوز راه درازی در پیش داریم تا به یک برابر حقوقی کامل ، بین تمامی زنان و مردان یک جامعه برسیم که دیگر زنان برای بدست آوردن حقوقشان مجبور نباشند که همچنان در کشمکش به سر برند.

آخر چرا این برابر حقوقی را که اینقدر به دنبال آنیم و مرتب شعارش را میدهیم ، تا به امروز نتوانسته ایم آنرا به یک تحول و بار وری کامل برسانیم؟

در جامعه مرد سالار آنزمان ، که تمامی ثروت و قدرت اجتماعی در دست مردان بود ، حتا تصور این امر هم غیر ممکن مینمود، چون مردان آنروز آنرا به عنوان

لکه ننگی بر دامان خودشان میپنداشتند و تصورشان بر این بود که  به ناگاه تمامی قدرت و موقعیت خود را با زنانی که تا دیروز تحت فرمانشان بودند میبایست تقسیم بنمایند .در نتیجه تمامی تلاش خود را برای بی اثر نمودن آن بکار گرفتند تا مبادا رعایت حقوق زنان از قدرت و اقتدارشان بکاهد .

در نتیجه از همان ابتدا ، اعتراضات زنان با برخوردهای خوشونت بار توسط قدرتمداران  پاسخ داده شد ، منجمله اعتصاب بزرگ سال ۱۹۰۹ که بیست هزار زن امریکایی در آن شرکت کردند که از کارخانه لباس دوزی  “ Triangle Shirtwaist” آغاز شده بود، با برخورد وحشیانه و خشونت بار پلیس به پایان رسید ،  دو سال بعد در سال ۱۹۱۱ در آتش سوزی همان کارخانه که بر اساس شورش زنان پیش آمده بود ، ۱۴۶ نفر از زنان کارگر جان خود را از دست دادند ، اما زنان هرگز تسلیم نشدند ، در ۱۴ مارس ۱۹۱۳  تظاهرات عظیمی توسط زنان برای بدست آوردن حق رأی در واشینگتن برگزار شد ، که آنرا بزرگ‌ترین تظاهرات قرن نامیدند ، متأسفانه نه تنها پلیس از آنها محافظت و حمایت ننمود بلکه به طرفداری از معترضین به این تظاهرات به خشونت  متوسل شد که تعداد کثیری از زنان بصورت وحشتناکی آسیب دیده بودند،  که البته برای دلجویی زنان ، پلیس مورد انتقاد شدید قرار گرفت . از این دست موارد بسیاری تا به امروز داریم که فقط سرکوب بر روی زنان انجام گرفته که متأسفانه در اکثر مواقع هرگز از پشتیبانی مردان برخوردار نبوده اند .

چگونه هنوز میتوانیم از برابری حقوق انسانها صحبت کنیم که در بخش عظیمی از کشورهای جهان سوم ، مردان ، زنان را بعلت داشتن رابطه پنهانی عاطفی یا جنسی ، و به بهانه  “ نجات شرافت خانوادگی و با تهمت های بی شرمانه به قتل میرساند ؟

آیا شرافت یک خانواده به این حد شکننده است که با یک رابطه پنهانی بر باد می‌رود ؟

آخر این چه شرافتی است که با ریختن خون یک انسان باز یابی میشود ؟ این شرافت را چه کسی و بر چه اساسی تعریف میکند؟ قتل یک انسان به هر دلیلی خودش از بیشرمانه ترین و وحشیانه ترین اعمال میباشد ، پس چگونه میتواند منجی شرافت باشد؟ اگر فقط بر اساس داشتن یک رابطه نا مشروع میبایست خون کسی ریخته شود ، به جرأت می‌توانم بگویم که امروزه تعداد مردان دنیا به یک سوم تعداد امروزی هم نمی رسید.

متأسفانه این ذهن‌های عقب‌مانده و کوردل حتی لحظه‌ای درک نمی‌کنند که وجود خودشان ، به همین زنانی وابسته است که آنها را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند. تداوم و آینده بشریت به زنان وابسته است و بدون آن‌ها جهان هرگز نمی‌توانست وجود داشته باشد.

بله ما هنوز ما راه درازی در پیش داریم ، تا به نقطه ای برسیم که دیگر نگوییم دفاع از حقوق زنان ،بلکه بگوییم دفاع از  “ حقوق انسانها “ ، که در آن مردان و زنان را با یک نگاه بیندیشند و همگی در یک تعریف کلی بنام حقوق انسانها قرار بگیرند.

بهر روی هنوز هم در قرن بیست و یکم در همین جوامع پیشرفته و مدعیان دفاع از برابر حقوقی انسانها ، به وضوح میبینیم که چگونه تبعیض بین زنان و مردان قائل می‌شوند ، حتا در محیط ادارات و شرکت‌ها برای دو مسئولیت یکسان ، حقوق ماهیانه مردان چند درصدی بیشتر از زنان است .

در نهایت آنچه که این رژیم انسان خوار ، با فشارها و نا هنجاری هایی که بر سر زنان وطنم به هر دلیلی فرود میآورد ، از صمیم قلب میخواهم فریاد بزنم که آهای کوتوله های ذهنی ناموس پرست ، “ خواهر تو ، مادر تو و همسر تو ناموس تو نیستند ، آنها قبل از اینکه ناموس این یا آن باشند ، انسان‌های آزاده و صاحب اراده و اندیشه میباشند، با بکار بردن واژه هایی همانند غیرت و ناموس ، عرصه زندگی را بر آنها تیره و تار ننمائید” .

در پایان اضافه میکنم ، که زنان به سهم خود در تمامی عرصه ها ، هر روزه و همچنان در تلاش و مبارزه برای حقوق خود میباشند ، امروز این وظیفه مردان است که قدم در میدان گذارده تا در کنار آنها و با حمایت خود از آنها ، این نا برابر حقوقی را هر چه زودتر به گورستان تاریخ بسپارند ، امروز وظیفه مهمی بر گردن یکایک ماست که به فرزندانمان،  این نسل آینده بگوییم که چه بر سر مادران و مادربزرگانشان در این بی عدالتی و نا برابر حقوقی گذشته ، که وجود تک تک خود این فرزندان مدیون وجود آنها بوده  ‌و امروز آنها هم به سهم خود میبایست پرچم این مبارزه را تا پیروزی کامل بر دوش کشند .

دست مریزاد بر زنان وطنم ، که نزدیک به نیم قرن هرگز دست از مبارزه برای آزادی و حقوقشان بر نداشته  و همچنان همانند خاری در چشم رژیم اسلامی نقش بسته اند.

زن زندگی آزادی

پیروز و پاینده باد ایران و ایرانی

داود احمدلو    ۲۵ فوریه ۲۰۲۵

مرثیه‌ای برای خانه سرتیپ محمدخ…

مرثیه‌ای برای خانه سرتیپ محمدخ…


مرثیه‌ای برای خانه سرتیپ محمدخان کرلو
به واسطه‌ی سال‌ها دوری از وطن، هميشه به دنبال خانه و مفهوم حقیقی آن می‌گشتم؛ به دنبال جايي كه بتوانم كاشى به كاشى و آجر به آجر به آن حس تعلق‌خاطر داشته باشم. من به دنبال هویت گمشده‌ام می‌گشتم؛ در پی اصلی‌ترین بخش گم‌شده از پازل زندگی‌ام؛ بخشی که اگر نبود، تکه‌های دیگر فقط بی‌هدف در کنار یکدیگر قرار می‌گرفتند و به‌جای تحقق حقیقتِ من، زندگی‌ای خالی از هویت ادامه پیدا می‌کرد.
تا پیش از پا گذاشتن به محلات «عودلاجان» و «امامزاده یحیی»، در پی این گمشده، بی‌نتیجه به هر کوی و برزن سرک کشیده بودم؛ اما ورود به محله‌ی عودلاجان همه‌چیز را تغییر داد. در آنجا بود که فهمیدم بالاخره هویتم را يافته‌ام.
منطقه‌ی دوازده تهران چند ‌صباحی است که به دلیل ارزش تاریخی‌اش «قلب طهران» نام گرفته است؛ اما محله‌ی «امامزاده یحیی»، که یکی از دو زیر‌محله‌ی اصلی عودلاجان است، به دلیل اهمیت دیرینه‌اش، از دهه‌ی ۴۰ شمسی، عنوان «قلب طهران» را از آن خود کرده بود.
هریک از خانه‌ها و عمارت‌های این محله، برای من، شمایلی زنانه دارند؛ همچون زنان قاجاری که چهره از نامحرمان می‌‌پوشاندند، اما در زمان مناسب، نزد محرمان و نزدیکان نقاب از چهره برداشته، راز دل می‌گفتند. خانه‌ی «سرتیپ محمدخان کرلو، رئیس طایفه‌ی کرلو» یکی از همین خانه‌ها بود…
انتشارات بوعلی، در سال ۱۳۶۶، کتاب «۱۰۰۰ فامیل» را، به قلم علی شعبانی، منتشر کرد. در فصل اول این کتاب، با عنوان «دوره‌ی خانخانی»، به حکومت فامیلی در ایران پرداخته شده است که ریشه در روزگار کهن دارد. در همین کتاب گفته شده است که در اوایل سلطنت صفویه، برای مقابله با ترکمن‌ها، دوازده تیره‌ی قاجار، از آذربایجان شمالی به دشت گرگان، کوچ داده شدند که نیمی از آن‌ها در قسمت علیا و نیمی دیگر در قسمت سفلی رودخانه‌ی گرگان اتراق کردند. از همین زمان بود که ایل قاجار به دو طایفه‌ی «یوخاری‌باش» و «اشاقه‌باش» تجزیه شد. یوخاری‌باش‌ها عبارت بودند از فامیل‌های دوّله، سپانلو، کهنه‌لو، خزینه‌دارلو، کرلو، و قیاقلو.

خانه‌ی «سرتیپ محمدخان کرلو»، یکی از خانه‌هایی بود که به واسطه‌ی مستندنگاری‌هایم در عودلاجان، مرا برگزید تا پای قصه‌هایش بنشینم؛ خانه‌ای که در جوار چنار نهصدساله، یعنی قدیمی‌ترین شهروند تهران، قرار داشت! روز اولى كه از مقابل اين خانه عبور كردم و از بخش تخريب‌شده‌‌اش عكاسى كردم، هرگز گمان نمى‌‌بردم كه مدتی بعد، دوستم با من تماس بگيرد و بگويد اين خانه متعلق به مادربزرگش است! و اگر دوست داشته باشم، مى‌توانم براى دیدار با مادربزرگ و شنيدن صحبت‌هایش به خانه‌‌ی فعلی ایشان در خیابان كريمخان بروم.

امجد کرلو و پدرش، یحیی کرلو
روز موعود فرا ‌رسید. حال «امجدِ کرلو»، دختر «یحیی کرلو»، با آن صورت زیبا و دوست‌داشتنی و موهای سپید کوتاه و مرتبی که به یک سمت شانه کرده بود، با عصایی در دست، کنارمان نشسته بود. او داستانش را این‌طور شروع کرد:

«اجداد پدری‌ام از طایفه‌ی ایل لرستان گرگان بودند. کرلوی بزرگ و همسرش زمانی‌که به تهران و محله‌ی امامزاده یحیی آمدند، دختری را با خود به تهران آوردند که خانواده‌‌اش را در جنگ از دست داده بود. این زن و مرد بچه‌دار نمی‌شدند. [پس] برای دخترک شناسنامه‌ای با نام خانوادگی کرلو‌ گرفتند و [او را به فرزندی پذیرفتند]. آن دختر کسی نبود ‌جز مادربزرگ من.

خانم‌بزرگ، مادر یحیی کرلو
من، خودم، در سال ۱۳۰۸ در امامزاده یحیی متولد شدم. بعد از من، پاشا و نیر، شکوه، حمید، پروانه و فروغ به دنیا آمدند؛ زمانی‌که من متولد شدم در امامزاده یحیی مرده دفن می‌کردند. [آنجا] گورستان بود و مرده‌شورخانه داشت.»
زماني‌كه از مامان‌امجد درباره‌ی قدمت خانه مى‌پرسم، مى‌گويد: «خانه‌ی ما در امامزاده یحیی متعلق به ۳۰۰ سال پیش است. [در حقیقت] ۳۰۰ سال پیش این خانه وقف شد. [به این شکل که] اولاد بزرگ نسل به نسل در این خانه بنشیند و خیرات بدهد.
در تمام عروسی‌ها و مهمانی‌هایی که ما در خانه‌ی امامزاده یحیی داشتیم ملوک ضرابی و قمرالملوک وزیری می‌آمدند در مجالس، می‌زدند و می‌خواندند. [البته] این دو خواننده در بخش زنانه و محافل زنانه می‌آمدند؛ چون زنان باحجاب بودند، مرد نمی‌آوردند. از زمان رضا‌شاه بود که کشف حجاب شد و قبل از آن زنان حجاب داشتند. من در آن زمان ده، دوازده‌ساله بودم؛ [به یاد دارم که] خانه‌مان تالار و پنج‌دری‌ای داشت که با شیشه‌های کوچک درست شده بودند.
وقتی پدرم خانه‌ی امیریه را ساخت، به همراه پدر و مادر و خواهر و برادرهای دیگرم از خانه‌ی امامزاده یحیی رفتیم [و در خانه‌ی امیریه ساکن شدیم]. بدر‌الملوک، خواهر ناتنی‌ام، که در شانزده‌سالگی ازدواج کرده بود و جاهای دیگر زندگی می‌کرد، آمد و در خانه‌ی امامزاده یحیی ساکن شد. خودِ من در چهارده‌سالگی ازدواج کردم؛ همسرم در وزارت دارایی، که در خیابان سوراصرافیل نزدیک توپخانه است، کار می‌کرد.
بچه‌های بدر‌الملوک همه در خانه‌ی امامزاده یحیی ازدواج کردند. خود بدر‌الملوک هم ۳۰ سال در آن خانه زندگی کرد. تا همین اواخر که فوت کرد.

بدر‌الملوک و همسرش، غلامرضا نشیبا
[بنا بر قانون] خانه‌ی وقفی به فرزند ذکور می‌رسد، [اما] برادرها این خانه را نمی‌خواستند؛ چون قرار بود نصف خانه در شهرسازی از بین برود. [برای همین وقتی‌که] بدرالملوک کرلو و غلامرضا نشیبا فوت کردند، درِ آن خانه بسته شد و به دلیل عدم رسیدگی رو به ویرانی رفت.»

غلامرضا نشیبا
این‌ها بخشی از خاطرات مامان‌امجدِ کرلو است. حالا خانه و قصه‌اش برايم جذاب‌تر شده بود. حتی شانس آن را پیدا کردم که با باقی اعضای خانواده ارتباط پیدا کنم و به عكس‌هاي خانوادگی دسترسی داشته باشم؛ عکس‌‌هایی که چشمانم با ولعی سيري‌ناپذير جزئیاتشان را مى‌بلعید. یکی از این عکس‌ها، نوه‌های سه، چهارساله‌ی خانواده را با لباس‌هاي بافتنى، در زمستان سرد و برفى تهران، کنار حوض مستطيلي‌شكل حياط خانه‌ در آغوش كشيده بود… زمانی‌که عکس‌ها به دستم رسید، خانه رو به ویرانی، اما هنوز پی و ستون‌ها پابرجا بود.
اشتیاقم به آن خانه و زندگی ساکنانش هر روز بیشتر می‌شد. یک بار همراه با دوستی عزیز، که مهندس و فعال بافت تاريخي است، به خانه سر زدیم. اما به‌جای وارد شدن از در، از دالانی وارد خانه شدیم كه معتادان در ديوار خانه ايجاد کرده بودند! قبل از ورود با خودم فکر کردم اگر خانه همچنان سالم و سرپا بود، این دیوار به کجا راه داشت؟ من الان از کدام قسمت خانه گذر کرده‌ام و به کدام بخش خانه پا می‌گذارم؟ آیا هیچ‌وقت مامان‌امجد فکر می‌کرد در سال ۱۴۰۰، دختری بدون در زدن، از دیوارِ مخروبه‌ي خانه‌اش‌ وارد یکی از اتاق‌ها شود؟!
خانه محل تجمع مگس‌ها شده بود و بوي تعفني آزار‌دهنده به مشام می‌رسید. هنوز کاملاً از دالان و دیوار مخروبه عبور نکرده بودم که دوستم با صدای آهسته‌ای گفت: «گوش کن… صداى موسیقی می‌آد.» گوش‌هایم را تیز کردم: صدای آوازی زنانه شنیدم که از بخش زيرين خانه به گوش می‌رسید؛ همان جایی که در سال‌های دور، آرايشگاه خانگى عروس خانواده بود؛ مكانى براى آراستن گاه‌و‌بيگاه هايده و مهستي تا خود را به بزمي شبانه برسانند.
آرام به داخل حیاط مخروبه سرک کشیدم. لحافی وسط حیاط پهن بود و به هر گوشه‌ای که چشم می‌انداختی نخاله‌ و زباله بیداد می‌کرد. هنوز از بهت دیدن این فضا بیرون نیامده بودیم که با صدای واق سگی از جا پریدیم. و پشت‌بندش، صدای تودماغی و نالان مردی را شنیدیم که می‌پرسید که هستید. زن دیگر آواز نمی‌خواند و موسیقی را هم قطع کرده بود. وارد خانه شدیم. گفتم نوه‌ي صاحبخانه‌ا‌م و برای دیدن خانه آمدم تا کاری به کارمان نداشته باشند. مردِ لاغر و نحیف، با صورتی سیاه و تکیده و موهایی ژولیده و لباس‌هایی که به تنش زار می‌زد، جلو آمد و خوشامد گفت. تصورش را بکنید: مردی معتاد که در میان مخروبه‌های خانه زندگی می‌کرد به زعم خودش به صاحبانِ خانه خوشامد می‌گفت!
از دو پله‌ی خرابه گذشتم و به وسط حیاط رسیدم. تلاش می‌کردم طبق عکس‌ها بفهمم کجای خانه ایستاده‌ام. باکلافگی به دورو‌برم و چند دالان مخروبه‌ي بی‌سر‌و‌ته اطرافم نگاه کردم. بی‌حوصله از دوستم پرسیدم: «پس حوض وسط حیاط کو؟» دوستم به زیر پایم اشاره کرد و گفت: «روش وایسادی.» حوض زیبای خانه‌ي مامان‌امجد زیر زباله‌ها مدفون شده بود!
آنچه را می‌دیدم باور نمی‌کردم. با استیصال به اطراف چشم گرداندم تا ببینم کجا می‌توانم جنازه‌ي خاطره‌ای دیگر را پیدا کنم. نگاهم به تراس مخروبه‌ي روبه‌رویم افتاد. در یکی از عکس‌ها دیده بودم که گلدان‌ها را لبه‌ي تراس چیده و به قاب‌های چوبی پنجره‌ها، ریسه‌ای از نور آویخته بودند. اما حالا چه باقی‌مانده بود؟ هرچه بود سیاهی بود و تباهی. از غصه‌ي خانه، دستم را روی قلبم گذاشتم. انگار هرچه بیشتر به آدم‌های این خانه‌ها و خاطراتشان نزدیک مي‌شدم، غم ویرانی خانه بیشتر روی قلبم سنگینی می‌کرد.
درصدد آن شدیم که برای زنده کردن خانه راهی پیدا کنیم. البته خانم سپیده سیروس‌نیا، از سال ۱۳۹۶، که خانه تا حدودی سرپا بود، طی نامه‌ای ارزش این بنای تاریخی را به شهرداری یادآور شده و از مدیریت وقت خواسته بود برای مرمت بنا اقدام کنند. حتی در همان سال، گروه مرمت، با در دست داشتن نقشه‌ا‌ي سه‌بعدی، که دفتر توسعه‌ي محلی وقت طراحی كرده بود، برای بازسازی خانه تلاش‌هایی كرده بودند، اما متأسفانه با تغییر مدیریت، جلوی نوسازی گرفته شد و عنوان شد که دغدغه‌ي مدیریت جدید مرمت خانه‌ها نیست! به این ترتیب بود که بار دیگر خانه رها شد! اسفناک‌تر اینکه پیگیری‌های ما هم راه به جایی نبرد و خانه‌ای با آن عظمت، در تاریخ ۴ شهریور ۱۴۰۳، با بلدوزر صاف شد!
بله، خانه‌ی «سرتیپ محمدخان کرلو، رئیس طایفه‌ی کرلو» با آن همه قدمت و از سر گذراندن بی‌شمار خاطرات تلخ و شیرین، به‌جای آنکه محلی برای جذب توریست و ارج و منزلت نهادن به محله‌ی قدیمی امامزاده یحیی شود، در نهایت، به پارکینگی برای ماشین‌ها تبدیل شد!
با شنیدن این خبر، اندوهی به جانم نشست که حتی نمی‌دانستم چگونه می‌توانم برایش عزاداری کنم. هرچه می‌کردم از غمم کاسته نمی‌شد. غم آن‌همه خاطره‌ی ازدست‌رفته، که می‌توانست جاودانه شود، لحظه به لحظه در وجودم پروبال می‌گرفت و بیش از پیش مرا در خود فرو می‌برد. تنها دلخوشی‌ام در برابر اين همه اندوه آن بود که همچنان فعالان تاريخى و اجتماعي‌ای هستند که دغدغه‌ی اين محله و قصه‌هاى تکرارناشدنی‌اش را دارند. آنان که با فراهم آوردن آموزش‌هایي برای مادران و كودكان و دیگر اهالى محله سعى می‌کنند از هرگونه تخريب بيشتر يا پسرفت فرهنگى جلوگيرى کنند. کسانی که با اطلاع‌رسانى گسترده در فضاى مجازى و انتشار تاريخچه‌ی خانه‌ها تا آنجا كه می‌شود در پی جذب گردشگران و توسعه‌ی فضاى گردشگرى‌اند؛ فعالانی که همچنان امید دارند روزى از راه برسد که شهردارى با دعوت از صاحبانِ سرمايه مشوقى باشد براى بازسازى و مرمت چنين بناهايى براى احداث خانه‌هاى فرهنگ، كتابخانه‌ها‌، موزه‌ها و مراكز فروش صنايع دستى، تا رونقى باشد براى اهالى و كسبه‌ی محل و از سویی سبب شود که ساكنان این منطقه برای زندگی در چنين شهر‌موزه‌اى به خود ببالند.

واکاوی نقدهای دموکراسی در چشم …

واکاوی نقدهای دموکراسی در چشم …

یکی از مهمترین پرسش‌هایی که فیلسوفان سیاست در سرتاسر تاریخ بدان اندیشیده‌اند، پرسش از بهترین نوع نظام سیاسی است و یکی از مشهورترین شیوه‌های حکومتی مرسوم در گستره تاریخ نیز دموکراسی است. چنانکه، بسیاری از متفکران سیاسی بر این باورند که فلسفه سیاست اساسا با بحران دموکراسی آتن پدیدار شد. از همین‌رو، این مقاله در پی آن است تا نشان دهد دموکراسی در قیاس با دیگر شیوه‌های زمامداری مرسوم هرگز نوعی نظام برتر و شایسته نبوده است و با نقادی فیلسوفان سیاست به شهرت رسده است. چنانکه، دموکراسی همواره با نقادی منتقدان سترگی همچون افلاطون و ارسطو در یونان باستان و نویسندگان مقالات فدرالیست، هگل، توکویل و میل در دوران جدید روبرو بوده است. از این‌رو، آنها با نگرشی نقادانه به واکاوی خطرات دموکراسی نظیر ستمگری اکثریت، زورگویی عرف و پوپولیزم پرداختند و همین نگرش نیز به اعتلا و شهرت دموکراسی افزود، آنگونه که این شیوه زمامداری در قرن بیستم به محبوب‌ترین شیوه حکومتداری تبدیل شد.
خلاصه ماشینی:
بنابراین، می‌توان دیدگاه افلاطون در باب حکومت و حکمرانی در جامعه را که شالوده اغلب استدلال‌های او را در سنجش دموکراسی نیز شکل می‌دهد، بطور خلاصه چنین بیان کرد: «1- حکمرانی نوعی حرفه و مهارت است، 2- حکمرانی، رویه‌ای عقلانی، برای سپردن به متخصصان است، 3- در یک دموکراسی مردم حکمرانند، 4- مردم فاقد مهارت و تخصص‌اند، در نتیجه؛ دموکراسی غیرعقلانی است» (Wolff, 2002: 29-30)، و این ظاهرا استدلال نیرومندی است که به باور متفکران فلسفه سیاست از جانب افلاطون علیه دموکراسی به نوعی طرح شده است. 1-2- هابز تامس هابز (1588-1679)، فیلسوف کلاسیک و نام‌دار سیاست در فصل نوزدهم لویاتان که بسیاری آن را نخستین اثر سترگی می‌دانند که در تاریخ فلسفه سیاست جدید به زبان انگلیسی نوشته شده است، تحت عنوان «گونه‌های گوناگون نظام سیاسی و دستیابی به حاکمیت از طریق جانشینی» به نقد دموکراسی پرداخته است: «تنها سه نوع حکومت ممکن است وجود داشته باشد، بدین دلیل که نماینده دولت نیازمند یک شخص یا بیشتر است، اگر حکومت در دستان یک شخص یا فرد باشد، در آن صورت حکومت فردی یا پادشاهی خواهد بود و زمانی که در دست یک مجمع یا گروه همگانی باشد که دور هم جمع می‌شوند، آن وقت حکومت مردمی یا دموکراسی است و مادامی که در دست یک مجمع یا تنها برخی افراد و کسان باشد، آن آریستوکراسی نامیده می‌شود.
ادیث مراجع استنادات

 

سخنگوی قوه قضاییه بازداشت ۱۲ ش…

سخنگوی قوه قضاییه بازداشت ۱۲ ش…

اصغر جهانگیر، سخنگوی قوه قضاییه جمهوری اسلامی بازداشت ۱۲ تن از شهروندان بازداشت‌شده در جریان اعتراضات ضدحکومتی در شهر دهدشت در استان کهگیلویه و بویراحمد را تایید کرد و آن‌ها را به «اخلال در نظم عمومی» متهم کرد.

جهانگیر سه‌شنبه هفتم اسفند در جریان یک نشست خبری بدون اشاره به هویت شهروندان بازداشت‌شده گفت یکی از دستگیرشدگان از «اتباع خارجی» بوده و پرونده این افراد در حال رسیدگی است.

ایران‌اینترنشنال ۲۸ بهمن در گزارشی اختصاصی نوشت که از زمان آغاز اعتراضات ضدحکومتی در دهدشت بیش از ۲۵ شهروند معترض به دست ماموران امنیتی و انتظامی بازداشت شده‌اند و هویت ۱۲ تن از بازداشت‌شدگان احراز شده است.

عاطفه طاهرنیا، حسین پریسایی، علیرضا پریسایی، حمید پریسایی، امیرحسین جعفری، کامران بوذری، جابر فروغی، پوریا براتی، احمد نورمحمدی، شهریار حشمت‌نسب، شهرام نورانیان و رضا یگانه، معترضان بازداشت شده هستند که هویت‌شان احراز شده است.

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدا…

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدا…

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» با اعتصاب غذای زندانیان سیاسی و جرایم عمومی در ۳۴ زندان سراسر ایران به اولین سالگرد خود رسید. وریشه مرادی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، این کارزار را بخشی از «پیکاری ارزشمند» برای دست‌یابی به حیاتی انسانی خواند.

وریشه مرادی، سه‌شنبه در بیانیه‌ای به مناسبت سالگرد این کارزار نوشت: «یا باید زندگی را نزیست و یا باید با معنا و متعالی زیست … هر گام در راه آزادی می‌تواند یک آزمون باشد و ما با فدا کردن جانمان در راه آزادی از این آزمون سربلند بیرون می‌آییم.»

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» که با هدف اعتراض به اعدام‌های گسترده در ایران شکل گرفته، اکنون به پنجاه و سومین هفته خود رسیده است.

زندانیان در این کارزار، سه‌شنبه هر هفته دست به اعتصاب غذا می‌زنند تا صدای خود را در دفاع از حقوق بشر و ضرورت برچیدن اعدام‌ها، به گوش مردم ایران و نهادهای بین‌المللی برسانند.

مرادی در بیانیه خود تاکید کرد که به جای تمرکز بر حکم اعدام خود، «به مبارزه، خلق‌ها و روزهای پیش روی منطقه» می‌اندیشد.

او حمایت از زندانیان سیاسی و مخالفت با حکم اعدام را بخشی از «پیکاری ارزشمند» خواند که «انسانیت برای دست‌یابی به حیاتی انسانی، صحیح، آزاد، زیبا و نیک» انجام می‌دهد.

پنجاه و سومین هفته کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در شرایطی آغاز شد که از شروع سال ۱۴۰۳ تاکنون، ۹۵۰ نفر از محکومان زندانی با حکم اعدام در زندان‌های مختلف ایران، به دار آویخته شدند.

فعالان کارزار با انتشار بیانیه‌ای یادآوری کردند که تنها در ماه دی‌، بیش از ۱۱۰ نفر در ایران به دار آویخته شده‌اند.

در این بیانیه آمده است که بهروز احسانی و مهدی حسنی، دو زندانی سیاسی محکوم به اعدام، هفتم بهمن و در آستانه دومین سالگرد کارزار، «با خشونت از زندان اوین ربوده» و به زندان قزلحصار منتقل شدند.

این دو زندانی هم‌اکنون در سلول‌های «بند امن» زندان قزلحصار محبوس هستند که محل نگهداری زندانیان در آستانه اجرای حکم اعدام است.

این بیانیه به حمایت‌های داخلی از جمله حمایت دانشجویان، معلمان، کارگران و زنان از کارزار اشاره و از اعتصاب عمومی در کردستان به‌عنوان نقطه عطفی یاد کرد که باید به تمام ایران گسترش یابد.

گرافیتی در اعتراض به صدور و اجرای احکام اعدام
گرافیتی در اعتراض به صدور و اجرای احکام اعدام

مغازه‌داران و بازاریان چندین شهر کردنشین ایران، سوم بهمن در پی فراخوان احزاب کرد برای اعتراض به صدور احکام اعدام وریشه مرادی و پخشان عزیزی، اعتصاب کردند و مغازه‌های خود را بسته نگه داشتند.

فعالان کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» تاکید کردند در ایران تحت حاکمیت دیکتاتوری دینی، اعدام به ابعاد غیر قابل باوری رسیده و به «ابزاری برای ارعاب مردم» بدل شده است و عموم شهروندان را به این وسیله، گروگان گرفته‌اند.

به گفته آن‌ها، جمهوری اسلامی از حکم اعدام نه به‌عنوان مجازاتی قانونی، بلکه به شکل ابزاری سیاسی برای «سرکوب و گرفتن انتقام از مردم ایران» استفاده می‌کند.

کارزار چگونه شکل گرفت؟

اعتصاب غذای زندانیان عضو کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» از نهم بهمن ۱۴۰۲ با شدت گرفتن موج اعدام‌ها در ایران، با درخواست توقف صدور و اجرای این احکام، از سوی زندانیان سیاسی محبوس در زندان قزلحصار آغاز شد.

در ابتدای موج اعدام‌ها، نامه‌ای تظلم‌خواهانه از زندانیان عادی زیر حکم اعدام منتشر شد که خواهان کمک همه زندانیان و مردم ایران برای نجات جان خود و انبوه محکومان در صف اعدام شدند.

شروع کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» با هفتمین روز اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی، زندانیان سیاسی و عقیدتی قزلحصار مصادف شد.

اعضای اولیه کارزار به این دلیل سه‌شنبه را برای اعتصاب غذا انتخاب کردند که محکومان به اعدام را معمولا روزهای دوشنبه به سلول انفرادی منتقل کرده و در سحرگاه چهارشنبه اعدام می‌کنند.

در هفته‌های پی‌درپی بعدی، زندان‌های دیگری نیز به این کارزار پیوستند و اکنون در آغاز دومین سال «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»، زندانیان محبوس در ۳۴ زندان سراسر ایران دست به اعتصاب غذا زده‌‌اند.

بندهای زنان، چهار و هشت زندان اوین، واحدهای دو و چهار قزلحصار، مرکزی کرج، تهران بزرگ، خورین ورامین، اراک، خرم‌آباد، اسدآباد اصفهان، دستگرد اصفهان، شیبان اهواز، سپیدار اهواز، نظام شیراز، بندهای زنان و مردان عادل‌آباد شیراز، برازجان، رامهرمز، بم، کهنوج، طبس، جوین، وکیل‌آباد مشهد، قائمشهر، بندهای مردان و زنان لاکان رشت، رودسر، حویق تالش، اردبیل، تبریز، ارومیه، سلماس، خوی، نقده، سقز، بانه، مریوان و کامیاران، ۳۴ زندانی هستند که به این کارزار پیوسته‌اند.

این حرکت اعتراضی با حمایت نهادهای حقوق بشری، فعالان حقوق بشر و سازمان‌های بین‌المللی روبه‌رو شده است.

در ماه‌های گذشته جاوید رحمان، گزارشگر ویژه پیشین سازمان ملل در امور حقوق بشر ایران، از این کارزار تقدیر کرد و مای‌ ساتو، گزارشگر ویژه فعلی، آن را «تعهدی تزلزل‌ناپذیر به عدالت و حقوق بشر» دانست.

Verified by MonsterInsights