🥀«رقص بردار»
حیاط زندان یخ زده است دیوارها نفس نمیکشند ساعت، ثانیهها را میبلعد و چشمها در هوای سرد، میسوزند. مادر با دستهایی که شانههای آسمان را گرفتهاند به دیوار تکیه داده پدر، چشمانش به بند کفشهای فرزند دوخته که دیگر راهی برای برگشت ندارد. خواهر گیسوانش را رها کرده بر...
0 Comments